mbti

I love my self, p1
سلام من intp هستم و ۱۷سالمه من به همراه دوستانم در خانه ای بزرگ زندگی میکنم، البته قبل از اون اتفاق .....راستش الان دیگر در این عمارت بزرگ پرنده پر نمی‌زند الان به سختی می‌شود روزنه امید را در این گوشه ی تنگ و تاریک دید الان از اعضای ۱۶ نفره این خانواده تنها ۸ نفر باقی مانده در واقع ۸ نفری که تحت کنترل خودشون باشند ۶ نفر دیگر کنترلی روی خودشان ندارند کنترلشان دست فردی .... است که به مرور با او آشنا خواهیم شد حتما می‌گوید بقیه افراد کجایند راستش بقی ای وجود ندارد... ما در این جنگ ۲ نفر از عزیزانمان را از دست دادیم ۲ تا از بهترین رفیق هایمان را الان هم در این عمارت متروکه که همه زمانی در آن خوش حال بودیم نشته ایم ،ما هیچ قدرتی برای مقابله با آن ها نداریم و احتمالا نمی‌توانیم بر آنها پیروز شویم ما آدم های فانی و بدون قدرت هستیم در افکارم غرق شده بودم که ناگهان
entp:اینجوری نمیشه نباید نا امید بشیم
enfp:راست میگه نباید تسلیم بشیم باید دوستامون رو نجات بدیم
intj:میشه بگی دقیقا چجوری ما هیچ قدرتی نداریم
?:خب الان دارید
_تو کی هستی؟
?:باورم نمیشه به این زودی فراموشمون کردین ؟
ENTP,INFJ:امکان نداره isfp ?

همایت برای پارت ۲