سیاه و سفید(پارت3)
اکوتاگاوا و دازای سوار اتسوشی شده بودن داشتن میرفتن سمت اموزشگاه کاراگاهان
اتسوشی:مگه من اسبم
دازای:حرف نزن برو چوچو جونم چیزیش بشه چی
اکوتاگاوا:چوچو جونم قضیه چیه
دازای:هیچی
بالاخره رسیدن
اتسوشی:بپرید پایین کمرم شکست
دازای:پس اینجا همون اموزشگاهه
کنجی:وای نه متجاوز اونم از اموزشگاه مافیاهای مرگ باید به بقیه خبر بدم
اکوتاگاوا:بیاید بریم
همه رفتن سمت در رو شکوندن
چویا تو یکی از طبقه های بالای اموزشگاه بود که صورتش از پایین پیدا بود
دازای:وای چویا
هر سه تاشون دوسیدن سمت طبقه ی بالا
کونیکیدا:بچه کوچولوعا شما اینجا چیکار میکنی
دازای:کوچولو به کی میگی کوچولو
بعد کونیکیدا رو بیهوش کردن یا بهتر بگم ناکار کردن و به راهشون ادامه دادن
چویا:کمکککککککک دازایییییییی اتسوشییییییییی ولم کنید اکوتاگاواااااااااااااا
(صدای شلاق)
دازای:نمیدونستم اینجام از خشونت استفاده میشه
اتسوشی:منم ولی حتما قدرتو چویا رو میخوان
همه دوییدن سمت طبقه ی بالا ولی وقتی به اتاقی که چویا توش زندانی بود رسیدن فئدور رو دیدن
دازای:مگه این تو اموزشگاه کاراگاها درس میخوند
رامپو:نه ولی این مو نارنجی رو اورده اینجا زندانی کرده ماهم نفهمیدیم الان خیردار شدیم اما کاری از دستمون برنمیاد
دازای:عوضی به چویا چیکار داری
بعد در رو شکوند و اکوتاگاوا و اتسوشی رفتنو کار رو یخ سره کردنو فئدور رو تا لب مرز بردن ولی زنده موند
چویا:دا..زای
دازای:خوبی چوچو چرا کبود شدی انقدر خونی
چویا:به..م شلی..ک کر..ده
دازای:ای عوضی بیا بریم
چویا:نمی..تونم راه(از هوش میره)
دازای:چویا
بعد دازای سریع چویا رو بغل میکنه و از اموزشگاه فرارمیکنه
کونیکیدا:رامپو اونا دقیقا کیا بودن
رامپو:مو قهوه ایه دازای بود مو سفیده اتسوشی مو نارنجیه چویا مو سیاهه اکوتاگاوا هرچهارتاشون از اموزشگاه مافیاهای مرگ بودن
کونیکیدا:خیلی بد شد باید با مدیر حرف بزنیم
رامپو:اره
از اون طرف دازای و چویا و اکوتاگاوا و اتسوشی رسیدن خوابگاه
دازای:خوبی چویا بیدارشو
چویا:بل..ه
دازای:خداروشکر
بعد دازای جاهایی که از بدن چویا زخمی بود رو پانسمان کردو بعد چویا رفتن جاهای زخمی رو شست و دوباره همشون خوابیدن تا فردا
اتسوشی:مگه من اسبم
دازای:حرف نزن برو چوچو جونم چیزیش بشه چی
اکوتاگاوا:چوچو جونم قضیه چیه
دازای:هیچی
بالاخره رسیدن
اتسوشی:بپرید پایین کمرم شکست
دازای:پس اینجا همون اموزشگاهه
کنجی:وای نه متجاوز اونم از اموزشگاه مافیاهای مرگ باید به بقیه خبر بدم
اکوتاگاوا:بیاید بریم
همه رفتن سمت در رو شکوندن
چویا تو یکی از طبقه های بالای اموزشگاه بود که صورتش از پایین پیدا بود
دازای:وای چویا
هر سه تاشون دوسیدن سمت طبقه ی بالا
کونیکیدا:بچه کوچولوعا شما اینجا چیکار میکنی
دازای:کوچولو به کی میگی کوچولو
بعد کونیکیدا رو بیهوش کردن یا بهتر بگم ناکار کردن و به راهشون ادامه دادن
چویا:کمکککککککک دازایییییییی اتسوشییییییییی ولم کنید اکوتاگاواااااااااااااا
(صدای شلاق)
دازای:نمیدونستم اینجام از خشونت استفاده میشه
اتسوشی:منم ولی حتما قدرتو چویا رو میخوان
همه دوییدن سمت طبقه ی بالا ولی وقتی به اتاقی که چویا توش زندانی بود رسیدن فئدور رو دیدن
دازای:مگه این تو اموزشگاه کاراگاها درس میخوند
رامپو:نه ولی این مو نارنجی رو اورده اینجا زندانی کرده ماهم نفهمیدیم الان خیردار شدیم اما کاری از دستمون برنمیاد
دازای:عوضی به چویا چیکار داری
بعد در رو شکوند و اکوتاگاوا و اتسوشی رفتنو کار رو یخ سره کردنو فئدور رو تا لب مرز بردن ولی زنده موند
چویا:دا..زای
دازای:خوبی چوچو چرا کبود شدی انقدر خونی
چویا:به..م شلی..ک کر..ده
دازای:ای عوضی بیا بریم
چویا:نمی..تونم راه(از هوش میره)
دازای:چویا
بعد دازای سریع چویا رو بغل میکنه و از اموزشگاه فرارمیکنه
کونیکیدا:رامپو اونا دقیقا کیا بودن
رامپو:مو قهوه ایه دازای بود مو سفیده اتسوشی مو نارنجیه چویا مو سیاهه اکوتاگاوا هرچهارتاشون از اموزشگاه مافیاهای مرگ بودن
کونیکیدا:خیلی بد شد باید با مدیر حرف بزنیم
رامپو:اره
از اون طرف دازای و چویا و اکوتاگاوا و اتسوشی رسیدن خوابگاه
دازای:خوبی چویا بیدارشو
چویا:بل..ه
دازای:خداروشکر
بعد دازای جاهایی که از بدن چویا زخمی بود رو پانسمان کردو بعد چویا رفتن جاهای زخمی رو شست و دوباره همشون خوابیدن تا فردا
۳.۴k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.