( ادامه پارت 11)
( ادامه پارت 11)
کاپل یونبین
یونجون : اوک!
یونجون: ولی چرا یه حسی به سوبین دارم؟ یعنی دوسش دارم؟
( دو روز بعد)
سوبین: یونجون چرا انقد باهام خوب شده؟
یونجون : سوبین؛ امروز وقت خالی داری؟ باهم بریم بیرون؟
سوبین: ... اممم؛ اره!
یونجون: پس ساعت 8 جلوی در مدرسه منتظرتم!.
سوبین : باشه؛ حتما میام!
یونجون: ممنون🫂
( ساعت 8 )
یونجون: عه سوبین اومدی؟
سوبین: اره فک نمیکردی بیام؟ من که گفتم حتما میام!
یونجون: نه بابا! حالا ولش کن... بیا بریم!
سوبین : باشه.. بریم/ اون دوتا کل روز رو گشتن، باهم حرف زدن و همدیگرو بیشتر شناختن و از همه مهم تر علاقشون به هم بیشتر شد...
تا اینکه یونجون گفت: ...
کاپل یونبین
یونجون : اوک!
یونجون: ولی چرا یه حسی به سوبین دارم؟ یعنی دوسش دارم؟
( دو روز بعد)
سوبین: یونجون چرا انقد باهام خوب شده؟
یونجون : سوبین؛ امروز وقت خالی داری؟ باهم بریم بیرون؟
سوبین: ... اممم؛ اره!
یونجون: پس ساعت 8 جلوی در مدرسه منتظرتم!.
سوبین : باشه؛ حتما میام!
یونجون: ممنون🫂
( ساعت 8 )
یونجون: عه سوبین اومدی؟
سوبین: اره فک نمیکردی بیام؟ من که گفتم حتما میام!
یونجون: نه بابا! حالا ولش کن... بیا بریم!
سوبین : باشه.. بریم/ اون دوتا کل روز رو گشتن، باهم حرف زدن و همدیگرو بیشتر شناختن و از همه مهم تر علاقشون به هم بیشتر شد...
تا اینکه یونجون گفت: ...
۲.۴k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.