★چند پارتی★
★چند پارتی★
pirt 8
دوباره صدای پسره اومد اما دیدم هیشکی نیست
از درد و ترس یه جیغ بلندتر زدم که یکی اومد دیدم اون جونگکوک با سرعت اومد پیشم👇🏻
جونگکوک: هآنول!!!!!!!!!
هآنول: جو...جونگکوک (گریه)
جونگکوک: هآنول هآنول تو خوبی (دستشو گذاشت روی صورتم)
هآنول:(گریه)
تهیونگ: من دستو پاهاشو باز میکنم
هآنول: جونگکوک (گریه کردم و بغلش کردم)
جونگکوک: هیش اروم باش من کنارتم
هآنول: جونگکوک خیلی ترسیدم (گریه)
جونگکوک: نترس ببینم گردنتو (دیدم گردنش کبود و خونی بود)
بورآ: وای
هآنول: من خوبم (سرگیجه)
تهیونگ: داداش بیا ببریمش بیمارستان
جونگکوک: باشه (هآنول رو بغل کردم)
رسیدن بیمارستان
جونگکوک خیلی ترسیده بود بلایی سرم بیاد و منو بردن بیمارستان دکتر اومد گفت 👇🏻
دکتر: چی شده؟
جونگکوک: اقای دکتر دوست دخترمو گروگان گرفتن گردنشو کبود و خونی کردن وقتی پیداش کردیم سرگیجه داشت
دکتر: خیله خب شما نگران نباشید شما برید
جونگکوک: باشه
۱٠ دقیقه بعد
دکتر اومد پیشه بچها گفت👇🏻
دکتر: اقای جونگکوک هآنول بهوش اومده
جونگکوک: عاه خدایاشکرت میتونم ببینمش
دکتر: حتماً
جونگکوک: هآنول خوبی؟
هآنول:(بغلش کردم)
جونگکوک: اروم باش من اینجام
هآنول: خیلی دوست دارم
جونگکوک: منم
هآنول:(توی بغلش اشک ریختم)
جونگکوک: هیش گریه نکن سرتو بیار بالا
هآنول:(سرمو اروم اروم آوردم بالا)
جونگکوک:(بو.سش کردم)
چند هفته بعد
چند هفته گذشت منو جونگکوک هم عاشق هم شدیم سعی کردم درمورد هم بیشتر اشنا بشیم
منو بورآ خیلی حوصلمون سرفت که جونگکوک بهم زنگ زد 👇🏻
جونگکوک: الو سلام خوبی عزیزم کجایی چیکار میکنی؟
هآنول: سلام خوبم منو بورآ حوصلمون سرفته
جونگکوک: بیا توی خونه پارتی بگیریم چطوره؟
هآنول: باشه ولی لازم نیست لباس مجلسی بپوشیم به همه بگیم لباس خونگی بپوشن
جونگکوک: اوکی
هآنول: کاری نداری من برم
جونگکوک: وایسااااااااااااا!!!!!!
هآنول: یا خدا چیه
جونگکوک: دوست دارم عشقم
هآنول: منم دوست دارم (تپش قلب گرفتم)
جونگکوک: صدای قلبت تا اینجا میادا😈
هآنول: نه چیزی نیست خداحفظ (از ترس قطع کردم)
بورآ: ینی خاکککککککککک تو سرت
هآنول: درد بیدرمان چته
بورآ: خاک بر سر داشت قربون بلات میرفت بعد تو قطع میکنی
هآنول: خو چکار کنم از روی...ترس بود احمق
بورآ: الله اکبر از دست تو
هآنول: خیله خب تمومش کن برو یه لباس بپوش که جونگکوک گفت پارتی بگیرم یذره حالو هوامون عوض بشه
بورآ: نمیتونم بیام
هآنول: چرا؟
بورآ: چون تهیونگ گفت باهم بریم بار
هآنول: اها باشه
رفتم خونه جونگکوک
رفتم توی خونه ی جونگکوک همه جارو چراغونی کرد و مهمونی شروع شد
★تا جایی که تونستم گذاشتم و موزیک ویدیو رو براتون گذاشتم★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
pirt 8
دوباره صدای پسره اومد اما دیدم هیشکی نیست
از درد و ترس یه جیغ بلندتر زدم که یکی اومد دیدم اون جونگکوک با سرعت اومد پیشم👇🏻
جونگکوک: هآنول!!!!!!!!!
هآنول: جو...جونگکوک (گریه)
جونگکوک: هآنول هآنول تو خوبی (دستشو گذاشت روی صورتم)
هآنول:(گریه)
تهیونگ: من دستو پاهاشو باز میکنم
هآنول: جونگکوک (گریه کردم و بغلش کردم)
جونگکوک: هیش اروم باش من کنارتم
هآنول: جونگکوک خیلی ترسیدم (گریه)
جونگکوک: نترس ببینم گردنتو (دیدم گردنش کبود و خونی بود)
بورآ: وای
هآنول: من خوبم (سرگیجه)
تهیونگ: داداش بیا ببریمش بیمارستان
جونگکوک: باشه (هآنول رو بغل کردم)
رسیدن بیمارستان
جونگکوک خیلی ترسیده بود بلایی سرم بیاد و منو بردن بیمارستان دکتر اومد گفت 👇🏻
دکتر: چی شده؟
جونگکوک: اقای دکتر دوست دخترمو گروگان گرفتن گردنشو کبود و خونی کردن وقتی پیداش کردیم سرگیجه داشت
دکتر: خیله خب شما نگران نباشید شما برید
جونگکوک: باشه
۱٠ دقیقه بعد
دکتر اومد پیشه بچها گفت👇🏻
دکتر: اقای جونگکوک هآنول بهوش اومده
جونگکوک: عاه خدایاشکرت میتونم ببینمش
دکتر: حتماً
جونگکوک: هآنول خوبی؟
هآنول:(بغلش کردم)
جونگکوک: اروم باش من اینجام
هآنول: خیلی دوست دارم
جونگکوک: منم
هآنول:(توی بغلش اشک ریختم)
جونگکوک: هیش گریه نکن سرتو بیار بالا
هآنول:(سرمو اروم اروم آوردم بالا)
جونگکوک:(بو.سش کردم)
چند هفته بعد
چند هفته گذشت منو جونگکوک هم عاشق هم شدیم سعی کردم درمورد هم بیشتر اشنا بشیم
منو بورآ خیلی حوصلمون سرفت که جونگکوک بهم زنگ زد 👇🏻
جونگکوک: الو سلام خوبی عزیزم کجایی چیکار میکنی؟
هآنول: سلام خوبم منو بورآ حوصلمون سرفته
جونگکوک: بیا توی خونه پارتی بگیریم چطوره؟
هآنول: باشه ولی لازم نیست لباس مجلسی بپوشیم به همه بگیم لباس خونگی بپوشن
جونگکوک: اوکی
هآنول: کاری نداری من برم
جونگکوک: وایسااااااااااااا!!!!!!
هآنول: یا خدا چیه
جونگکوک: دوست دارم عشقم
هآنول: منم دوست دارم (تپش قلب گرفتم)
جونگکوک: صدای قلبت تا اینجا میادا😈
هآنول: نه چیزی نیست خداحفظ (از ترس قطع کردم)
بورآ: ینی خاکککککککککک تو سرت
هآنول: درد بیدرمان چته
بورآ: خاک بر سر داشت قربون بلات میرفت بعد تو قطع میکنی
هآنول: خو چکار کنم از روی...ترس بود احمق
بورآ: الله اکبر از دست تو
هآنول: خیله خب تمومش کن برو یه لباس بپوش که جونگکوک گفت پارتی بگیرم یذره حالو هوامون عوض بشه
بورآ: نمیتونم بیام
هآنول: چرا؟
بورآ: چون تهیونگ گفت باهم بریم بار
هآنول: اها باشه
رفتم خونه جونگکوک
رفتم توی خونه ی جونگکوک همه جارو چراغونی کرد و مهمونی شروع شد
★تا جایی که تونستم گذاشتم و موزیک ویدیو رو براتون گذاشتم★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
۱۰.۰k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.