کوک

کوک
دیدم ات اومد نشست سر سفره بهش چیزی نگفتم که گفت
ات. کوک من نمی خوام اینجا باشم
کوک . چیکار کنم ولت کنم بری بار از اینو اون لب بگیری ارع . داد
ات . اصلا به تو ربطی ندارع تو هیچکس من نیستی
کوک . من هیکس تو نیستم هه دستشو کوبید رو میز و رفت بیرون
منم رفتم تو اتاقم
ویو ات
من واقعا نمی تونم اینجا بمونم بلید از اینجا فرار کنم خب باید اول به بادیگاردا بگم حالم بدع و گریه کنم وقتی میخواستم برم بیمارستان از دستشون فرار کنم ۲ ساعت بعد
پیش یکی از بادیگاردا گریه کنان رفتم بعد گفت خانوم جیشدع
ات . من حالم بدع باید همین الان برم بیمارستان
بادیگارد. آخه
ات . آخه ندارع میگم حالم بدع
رفت ماشینو آورد سوار شدم رسیدیم بیمارستان بعد که پیاده شدم رفتم بادیگاردا هم میخواستن بیان گفتم شماها نیاین خانوم نمیشه باید باهاتون بیام
ات باشع
رفتم تو بهشون گفتم میرم دستشویی
اما بجای اینکه برم دستشویی از بیمارستان خارج شدم داشتم یه تاکسی گرفتم و رفتم پیشه جیسو پول تاکسی اون داد بهش کل ماجرا رو توضیح دادم
جیسو . ات تو تا هر موقع که خواستی اینجا بمون
ات . مرسی جیسو
جیسو . :)
ویو کوک برگشتم خونه میخواستم برم پیش ات در زدم جواب نداد درو باز کردم دیدم ات نیست
پارت بعدی رو بزودی میزارم