ایستگاه باران پارت ۴
بعد ۴۵ دقیقه با سر و صدای پرستارا بیدار شدم دیدم تو اقان و تهیونگ بهوش اومده پدرش پیشش بود وقتی پرستارا اومدن بیرون رفتم پیشش با دیدن من خوشحالی از چشماش شُره میکرد من لبخند میزدم و چشام اشکی بود رفتم نشستم رو صندلی پدرش رفت بیرون و درو بست همینجور مات و مبهوت بهم زل زده بود ک پرسیدم چرا اینطوری نگاه میکنی
(ویو تهیونگ) ازم پرسید ک چرا اینطوری نگاش میکنم گفتم که بعد مدت ها ک دیدمت چجوری باید نگات کنم همینطور بهش زل زده بودم توی این همه مدت دلم براش خیلی تنگ شده بود بعد۵ یا ۶ سال دوباره دیدمش سرشو اورد پایین حسابی قرمز شده بود خیلی کیوت و خوردنی بود هنوز عین بچه ها بامزه بود یدفعه زد زیر گریه و ابغوره گرفت خواستم دستمو ببرم بالا اشکاشو پاک کنم ک پهلوم درد گرفت تازه یادم افتاد چه اتفاقی افتاده خودش اشکاشو پاک کرد و گفت نمیخوای چیزی بگی؟ (علامت تهیونگ_ و ا/ت+)
_خب دلم برات تنگ شده بود +اذیت نکن چه اتفاقی افتاد
(فلش بک) داشتم رانندگی میکردم از شرکت برمیگشتم هی با خودم کلنجار میرفتم اخر تصمیممو گرفتم ک برگردم پیشش این همه وقت از دور نگاش میکردم اما حالا دور زدم و راه افتادم سمت خونش رمز خونشو داشتم همیشه یچیزی میزاشت تارخ تولدمو رسیدم و ماشین و جلو در پاک کردم به نگهبان گفتم اشنای ا/ت ام رفتم طبقه پنجم جالبه چقد پیشرقت کرده ک این خونرو گرفته دیدم جلو در خونش ی مردی وایستاده نکنه خودشه مرتیکه ی هرزه اون اینجا چیکار میکنه به ا/ت پیام دادم نیاد خونه با عصبانیت رفتم سمتش شونشو گرفتم کوبوندمش به دیوار و ی مشت حرومش کردم لبش خونی شد داد زدم عوضی هر سری میای گند میزنی به زندگی من از جون من چی میخوای که گیر دادی به ا/ت من هااا؟ یقمو گرفت و کوبوند به دیوار افتادم زمین همچین بدن قوی نداشتم اوند هجوم اورد سمتم و دوتا مشت زد به صورتم که یدفعه ی سرمایی رو احساس کردم که از پهلو وارد بدنم شد منو همونجا ول کرد و رفت چاقو زده بود بهم (کفاصت گوه خوردی تو به بچمم چاقو زدی)
اون عوضی انقد بی رحم و سنگدل بود ک به راحتی به من اسیب رسوند اگه میزاشتم پیش ا/ت بمونه معلوم نشد چیکارش میکرد بزور خودمو رسوندم جلو در و رمزو زدم نایی نمونده بود برم خودمو انداختم رو کاناپه )پایان فلش بک) همچی رو براش تعریف کردم پرستار اشاره کرد که از اتاق بیاد بیرون از رو صندلی بلند شد ک بره با دردی ک داشتم دستشو گرفتم باید بهش میگفتم برگشت سمتم...
بمونید تو خماری
۳۰ تا لایک
۵ تا کامنت
۵ تا فالوور
عهه اگ وقت داستم بقیشو میزاشتم گوشیمو میخوان حییح تا فردا هر وقت فرصت گیرم اومد پارت میزارمم
(ویو تهیونگ) ازم پرسید ک چرا اینطوری نگاش میکنم گفتم که بعد مدت ها ک دیدمت چجوری باید نگات کنم همینطور بهش زل زده بودم توی این همه مدت دلم براش خیلی تنگ شده بود بعد۵ یا ۶ سال دوباره دیدمش سرشو اورد پایین حسابی قرمز شده بود خیلی کیوت و خوردنی بود هنوز عین بچه ها بامزه بود یدفعه زد زیر گریه و ابغوره گرفت خواستم دستمو ببرم بالا اشکاشو پاک کنم ک پهلوم درد گرفت تازه یادم افتاد چه اتفاقی افتاده خودش اشکاشو پاک کرد و گفت نمیخوای چیزی بگی؟ (علامت تهیونگ_ و ا/ت+)
_خب دلم برات تنگ شده بود +اذیت نکن چه اتفاقی افتاد
(فلش بک) داشتم رانندگی میکردم از شرکت برمیگشتم هی با خودم کلنجار میرفتم اخر تصمیممو گرفتم ک برگردم پیشش این همه وقت از دور نگاش میکردم اما حالا دور زدم و راه افتادم سمت خونش رمز خونشو داشتم همیشه یچیزی میزاشت تارخ تولدمو رسیدم و ماشین و جلو در پاک کردم به نگهبان گفتم اشنای ا/ت ام رفتم طبقه پنجم جالبه چقد پیشرقت کرده ک این خونرو گرفته دیدم جلو در خونش ی مردی وایستاده نکنه خودشه مرتیکه ی هرزه اون اینجا چیکار میکنه به ا/ت پیام دادم نیاد خونه با عصبانیت رفتم سمتش شونشو گرفتم کوبوندمش به دیوار و ی مشت حرومش کردم لبش خونی شد داد زدم عوضی هر سری میای گند میزنی به زندگی من از جون من چی میخوای که گیر دادی به ا/ت من هااا؟ یقمو گرفت و کوبوند به دیوار افتادم زمین همچین بدن قوی نداشتم اوند هجوم اورد سمتم و دوتا مشت زد به صورتم که یدفعه ی سرمایی رو احساس کردم که از پهلو وارد بدنم شد منو همونجا ول کرد و رفت چاقو زده بود بهم (کفاصت گوه خوردی تو به بچمم چاقو زدی)
اون عوضی انقد بی رحم و سنگدل بود ک به راحتی به من اسیب رسوند اگه میزاشتم پیش ا/ت بمونه معلوم نشد چیکارش میکرد بزور خودمو رسوندم جلو در و رمزو زدم نایی نمونده بود برم خودمو انداختم رو کاناپه )پایان فلش بک) همچی رو براش تعریف کردم پرستار اشاره کرد که از اتاق بیاد بیرون از رو صندلی بلند شد ک بره با دردی ک داشتم دستشو گرفتم باید بهش میگفتم برگشت سمتم...
بمونید تو خماری
۳۰ تا لایک
۵ تا کامنت
۵ تا فالوور
عهه اگ وقت داستم بقیشو میزاشتم گوشیمو میخوان حییح تا فردا هر وقت فرصت گیرم اومد پارت میزارمم
۱۰.۳k
۱۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.