part: ۹
part: ۹
عشق بی رنگ
(ا.ت ویو)
وقتی دیدم ک رفت یکم صب کردم بعد رفتم پایین ب جولیا گفتم
ا.ت: ام جولیا؟
جولیا: بله خانم
ا.ت: میتونی یکم راجب تهیونگ برام تعریف کنی ک چیکارا میکنه و اینا؟
جولیا: ببخشید چرا میخواید بدونید؟
ا.ت: خب کنجکاوم
جولیا: متاسفم خانم ولی من اجازه ندارم راجب ارباب چیزی بهتون بگم با اجازه
بعدم رف سر کارش
من... من نمیخوام فرار کنم... درسته من عاشق تهیونگ شدم... ولی نه اون ی مافیاست من نمیتونم عاشق ی مافیا بشم... دارن کیو گول میزنم اخه عاره من عاشقش شدم عاشق ی مافیای بیرحم... قلبم داره میگه بمون مغزم میگه برو و پشت سرت رو هم نگاه نکن... من میرم اره من میرم نمیتونم پیشش باشم من ی دختر ۱۷ ساله ام و اون ی پسر ۲۸ ساله من ی دختر بدبخت و بیکسم ولی اون ی پسر خوشبخته من
تصمیمم رو گرفتم من میرم و دیگه برنمیگردم
رفتم بالا و لباسام رو عوض کردم و رفتم تو حیاط و دروازه ی عمارت رو باز کردم و رفتم بیرون و تا میتونستم دوییدم تا از اونجا دور بشم نمیدونم چرا ولی خیلی ناراحتم
ا.ت رفتم و یکم تو هتل استراحت کردم و خوابیدم
(تهیونگ ویو)
رسیدیم چین رفتیم عمارتم تا استراحت کنیم رفتم دوش گرفتم تا خستگی راه از تنم در بیاد
بعد از ۳۰ مین اومدم بیرون داشتم موهامو خشک میکردم ک دیدم جولیا داره زنگ میزنه ترسیدم نکنه ا.ت چیزیش شده باشه برا همین سری برداشتم
تهیونگ: چیه ؟ چیشده؟ چته؟
جولیا: ا.. ر.. با.. ب خا.. ن.. م ف.. ر... ار کر... دن (با ترس و لکنت)
تهیونگ:.........
عشق بی رنگ
(ا.ت ویو)
وقتی دیدم ک رفت یکم صب کردم بعد رفتم پایین ب جولیا گفتم
ا.ت: ام جولیا؟
جولیا: بله خانم
ا.ت: میتونی یکم راجب تهیونگ برام تعریف کنی ک چیکارا میکنه و اینا؟
جولیا: ببخشید چرا میخواید بدونید؟
ا.ت: خب کنجکاوم
جولیا: متاسفم خانم ولی من اجازه ندارم راجب ارباب چیزی بهتون بگم با اجازه
بعدم رف سر کارش
من... من نمیخوام فرار کنم... درسته من عاشق تهیونگ شدم... ولی نه اون ی مافیاست من نمیتونم عاشق ی مافیا بشم... دارن کیو گول میزنم اخه عاره من عاشقش شدم عاشق ی مافیای بیرحم... قلبم داره میگه بمون مغزم میگه برو و پشت سرت رو هم نگاه نکن... من میرم اره من میرم نمیتونم پیشش باشم من ی دختر ۱۷ ساله ام و اون ی پسر ۲۸ ساله من ی دختر بدبخت و بیکسم ولی اون ی پسر خوشبخته من
تصمیمم رو گرفتم من میرم و دیگه برنمیگردم
رفتم بالا و لباسام رو عوض کردم و رفتم تو حیاط و دروازه ی عمارت رو باز کردم و رفتم بیرون و تا میتونستم دوییدم تا از اونجا دور بشم نمیدونم چرا ولی خیلی ناراحتم
ا.ت رفتم و یکم تو هتل استراحت کردم و خوابیدم
(تهیونگ ویو)
رسیدیم چین رفتیم عمارتم تا استراحت کنیم رفتم دوش گرفتم تا خستگی راه از تنم در بیاد
بعد از ۳۰ مین اومدم بیرون داشتم موهامو خشک میکردم ک دیدم جولیا داره زنگ میزنه ترسیدم نکنه ا.ت چیزیش شده باشه برا همین سری برداشتم
تهیونگ: چیه ؟ چیشده؟ چته؟
جولیا: ا.. ر.. با.. ب خا.. ن.. م ف.. ر... ار کر... دن (با ترس و لکنت)
تهیونگ:.........
۱.۹k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.