(تیمار عاشق)
P8
***چرا جیمین باید رگ دستشو با ***دندو**ن ***پا***ره کنه .....امروز هیچی عادی نبود ....اون پسر با پالتوی مشکی ...جمله ی عجیب صبح جیمین و....***....دیگ تحمل نداشتم و سرعت ماشین رو زیاد تر کردم
***بعد از ۵ مین به بیمارستان میونگ رسیدم**
**با سرعت به سمت پذیرش رفتم **
ات: سلام....ام....کسی رو به اسم پارک ...جیمین اینجا اوردن؟؟
؟؟:بله....اتاق ۲۷۷
ات: ممنونم
**اتاق ۲۷۷ طبقهی پنجم بود به سمت آسانسور رفتم ***
وقتی از آسانسور اومدم بیرون شماره اتاق هارو تند تند نگاه میکردم
ات: ۲۷۵....۲۷۶.....۲۷۷.....خودشه ....و سریع در و باز کردم
***جیمین روی تخت دراز کشیده بود .....چشمم به دستش افتاد. ...که معلوم بود با کلی باند دستشو بستند ***
سریع رفتم سمت تختش
ات: جیمین؟؟؟؟
***که دیدم چشماشو خمار باز کرد***
جیمین: دیدیش(با صدای گرفته و اروم)
ات: چی؟؟؟
جیمین: دیدش ....اسمی ازم بردی؟؟؟
***چرا جیمین باید رگ دستشو با ***دندو**ن ***پا***ره کنه .....امروز هیچی عادی نبود ....اون پسر با پالتوی مشکی ...جمله ی عجیب صبح جیمین و....***....دیگ تحمل نداشتم و سرعت ماشین رو زیاد تر کردم
***بعد از ۵ مین به بیمارستان میونگ رسیدم**
**با سرعت به سمت پذیرش رفتم **
ات: سلام....ام....کسی رو به اسم پارک ...جیمین اینجا اوردن؟؟
؟؟:بله....اتاق ۲۷۷
ات: ممنونم
**اتاق ۲۷۷ طبقهی پنجم بود به سمت آسانسور رفتم ***
وقتی از آسانسور اومدم بیرون شماره اتاق هارو تند تند نگاه میکردم
ات: ۲۷۵....۲۷۶.....۲۷۷.....خودشه ....و سریع در و باز کردم
***جیمین روی تخت دراز کشیده بود .....چشمم به دستش افتاد. ...که معلوم بود با کلی باند دستشو بستند ***
سریع رفتم سمت تختش
ات: جیمین؟؟؟؟
***که دیدم چشماشو خمار باز کرد***
جیمین: دیدیش(با صدای گرفته و اروم)
ات: چی؟؟؟
جیمین: دیدش ....اسمی ازم بردی؟؟؟
۱۶.۷k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.