متفاوت. . پارت 2
ویو ا/ت
مثل همیشه صبح زود هوا تاریک از خواب پاشدم رفتم و دست و صورتم رو شستم و شنلم رو انداختم رو شونه هام کلاهشم سرم کردم ماسکمم برداشتم زدم بیرون رفتم سمت خونه شاهزادگان و از دیوار بالا رفتم و رفتم رو پشت بوم شون چون بعد از قصر خونه شاهزادگان بلند ترین ساختمونه نشستم روی لبه پشت بوم و طلوع خورشید رو نگاه کردم و به زندگی مردم و اینکه امروز چی کار کنم فکر کردم وقتی خورشید طلوع کرد با صدای خروس ها به خودم اومدم یواش رفتم پایین و رفتم سمت خونه در خونه رو باز کردم دیدم مامان بزرگم داره میزو میچینه
( مامان بزرگ = م.ب)
م. ب: دوباره سر صبح رفتی بیرون
ا/ت: سلام اره رفتم طلوع خورشید رو ببینم
م. ب: مطمئنی که تو دختری
ا/ت: مامان جون لطفا دوباره شروع نکن
م. ب: باشه حداقل داری صبحا میری صبحونه بخور من کمتر میزو بچینم
ا/ت: اما من دسپخت شما رو دوست دارم
م. ب: باشه. باشه بیا بشین بخور باباتم صدا کن
ا/ت: باش باباااااااااااا بیا صبحونه
ویو جیمین
سوار بر اسب داشتیم میرفتیم ایران دوستام همراهم نبودم بابامم تو اتاقکش نشسته بود جاده ایران واقعن قشنگ بود اسبم رو راهنمایی کردم که بره کنار اتاقک بابا
جیمین: پادشاه میشه همین طرفا استراحت کنیم اینجا ویو قشنگی داره تازه اسبا هم خسته شدن
(بابای جیمین = ب. ج)
ب. ج: نه وقتی به مرز ایران رسیدیم استراحت میکنیم ادامه بدید
ماشاالله تو روحم با این بابام
جیمین: اما پادشاه.....
ب. ج: حرفی نباشه
جیمین: پادشاه هزار متر دیگه تا مرز ایران مونده به نظرم بهتره استراحت کنیم
ب. ج: استراحت میکنیم
جیمین: ممنونم پادشاه (تعضیم)
بعد از استراحت کردن و خوردن صبحانه رفتم اطراف رو ببینم که••
مثل همیشه صبح زود هوا تاریک از خواب پاشدم رفتم و دست و صورتم رو شستم و شنلم رو انداختم رو شونه هام کلاهشم سرم کردم ماسکمم برداشتم زدم بیرون رفتم سمت خونه شاهزادگان و از دیوار بالا رفتم و رفتم رو پشت بوم شون چون بعد از قصر خونه شاهزادگان بلند ترین ساختمونه نشستم روی لبه پشت بوم و طلوع خورشید رو نگاه کردم و به زندگی مردم و اینکه امروز چی کار کنم فکر کردم وقتی خورشید طلوع کرد با صدای خروس ها به خودم اومدم یواش رفتم پایین و رفتم سمت خونه در خونه رو باز کردم دیدم مامان بزرگم داره میزو میچینه
( مامان بزرگ = م.ب)
م. ب: دوباره سر صبح رفتی بیرون
ا/ت: سلام اره رفتم طلوع خورشید رو ببینم
م. ب: مطمئنی که تو دختری
ا/ت: مامان جون لطفا دوباره شروع نکن
م. ب: باشه حداقل داری صبحا میری صبحونه بخور من کمتر میزو بچینم
ا/ت: اما من دسپخت شما رو دوست دارم
م. ب: باشه. باشه بیا بشین بخور باباتم صدا کن
ا/ت: باش باباااااااااااا بیا صبحونه
ویو جیمین
سوار بر اسب داشتیم میرفتیم ایران دوستام همراهم نبودم بابامم تو اتاقکش نشسته بود جاده ایران واقعن قشنگ بود اسبم رو راهنمایی کردم که بره کنار اتاقک بابا
جیمین: پادشاه میشه همین طرفا استراحت کنیم اینجا ویو قشنگی داره تازه اسبا هم خسته شدن
(بابای جیمین = ب. ج)
ب. ج: نه وقتی به مرز ایران رسیدیم استراحت میکنیم ادامه بدید
ماشاالله تو روحم با این بابام
جیمین: اما پادشاه.....
ب. ج: حرفی نباشه
جیمین: پادشاه هزار متر دیگه تا مرز ایران مونده به نظرم بهتره استراحت کنیم
ب. ج: استراحت میکنیم
جیمین: ممنونم پادشاه (تعضیم)
بعد از استراحت کردن و خوردن صبحانه رفتم اطراف رو ببینم که••
۷.۱k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.