فیک ازدواج اجباری p10
فیک ازدواج اجباری p10
ویو ات
با تهیونگ رفتیم پایین کلی مهمون بود بعد از چند مین تهیونگ رفت با دوست داشت حرف بزنه من تنها که بعد ۴۰ مین مراسم شروع شد عابد امد داست میخوند
که صدای تیر اندازی شنیدم دیدم جونگ کوک بود
کوک: هی کیم تهیونگ فکر کردی میتونی عشق زندگی من رو برای خودت کنی
ات:جونگ کوک
که تهیونگ زیر گلو ات چاقو گرفت
ته:اگر کاری کنی اتت میمیره
ات:تهیونگ چه کار میکنی
کوک:ولش کن
تهیونگ چقو رو بیش تر فشار میده ته میخواست به کوک شلیک کنه (دوستان ی دستش اسلحه و ی دستش چاقو) که صدای شلیک امد
ته برگشت دیدن داره از کمرش خون میاد
لیا :فکر کردی میزارم ات و جونگ کوک رو عذاب بدی
ته: توی عوضییییی(لیا بود که به ته شلیک کرد)
ات رفت پیش کوک
کوک:خوبی
ات:آره خوبم تو خوبی
کوک:آره ننم خوبم
کوک:خوب خوب آقای کیم تهیونگ حالا عشق منو میدزدی
ته:من ات رو ندوزدیدم ات برای منهههههه
ات:تهیونگ درسته که دوست داشتم ولی با این کارات دیگه دوست ندارم
ته:تو دروغ میگی تو خیلی دوست داری من بودم که نجاتت دادم یادت رفته
ات:نه یاد نرفته تو نجاتم دادا نم نجاتت دادم
کوک:حالا حرف آخرت اقای کیم
ته:من برمیگردممم
بنگ (صدای اسلحه مثلا 😂) ته مرد
ات:جونگ کوک (کوک رو بغل کرد) دوست دارم
کوک :منم دوست دارم
لیا :خدا من رو هویچ کنه
ات:تو هم بیا بغلم
لیا:نمیخوام
ات:بیا دیگه
لیا:باشه
خوب خوب ات با کوک ازدواج کرد و ی دختر و ی پسر دارن
پایان
ببخشید گرفتار بودم
ویو ات
با تهیونگ رفتیم پایین کلی مهمون بود بعد از چند مین تهیونگ رفت با دوست داشت حرف بزنه من تنها که بعد ۴۰ مین مراسم شروع شد عابد امد داست میخوند
که صدای تیر اندازی شنیدم دیدم جونگ کوک بود
کوک: هی کیم تهیونگ فکر کردی میتونی عشق زندگی من رو برای خودت کنی
ات:جونگ کوک
که تهیونگ زیر گلو ات چاقو گرفت
ته:اگر کاری کنی اتت میمیره
ات:تهیونگ چه کار میکنی
کوک:ولش کن
تهیونگ چقو رو بیش تر فشار میده ته میخواست به کوک شلیک کنه (دوستان ی دستش اسلحه و ی دستش چاقو) که صدای شلیک امد
ته برگشت دیدن داره از کمرش خون میاد
لیا :فکر کردی میزارم ات و جونگ کوک رو عذاب بدی
ته: توی عوضییییی(لیا بود که به ته شلیک کرد)
ات رفت پیش کوک
کوک:خوبی
ات:آره خوبم تو خوبی
کوک:آره ننم خوبم
کوک:خوب خوب آقای کیم تهیونگ حالا عشق منو میدزدی
ته:من ات رو ندوزدیدم ات برای منهههههه
ات:تهیونگ درسته که دوست داشتم ولی با این کارات دیگه دوست ندارم
ته:تو دروغ میگی تو خیلی دوست داری من بودم که نجاتت دادم یادت رفته
ات:نه یاد نرفته تو نجاتم دادا نم نجاتت دادم
کوک:حالا حرف آخرت اقای کیم
ته:من برمیگردممم
بنگ (صدای اسلحه مثلا 😂) ته مرد
ات:جونگ کوک (کوک رو بغل کرد) دوست دارم
کوک :منم دوست دارم
لیا :خدا من رو هویچ کنه
ات:تو هم بیا بغلم
لیا:نمیخوام
ات:بیا دیگه
لیا:باشه
خوب خوب ات با کوک ازدواج کرد و ی دختر و ی پسر دارن
پایان
ببخشید گرفتار بودم
۱.۱k
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.