شروع عشق در مدرسه پارت .۴
از دید کوک :
بهش اعتنایی نکردم و همونطور به راهم ادامه دادم کارت ورودی رو گذاشتم رو در و رفتیم تو .
از دید ات:
رفتیم داخل هرچی بهش میگفتم بزارم زمین نمیزاشت.بردم توی حال پرتم کرد رو کاناپه .میخاست روم خیمه بزنه که گفتم نه بزار برای بعد مریض میشی من مصمومم
*:حرفت منتقیه بیبی گرل
£:من بیبی گرلرت نیستم
*:خیلی هم هستی
£:نههه
*:باشه حالا چرا گاز میگیرتت ،من میرم یه چیز آماده کنم و بخوریم
از دید کوک:
رفتم آشپزخونه که دیدم داره داد میزنه میگه :
£:من هرچی بخورم میارم بالا خودتو خسته نکن
*:منم داد زدم جوابشو دادم نه تا وقتی که قرصاتو بخوری.
زود باش بخواب باید استراحت کنی .
£:جام راحت نیست.
از دید ات.
دیدم که با یه قرص و لیوان آب برگشت .
*:بگیر بخور بهتر میشی.
£:باشع
لیوان گذاشتم روی میز که فهمیدم زیر پام خالی شد دوباره اونطوری بغلم کرده بود و میبرد جایی .
بردم داخل یه اتاق خواب و هرچی بش گفتم بزارم زمین نزاشت.
منو گذاشت روی تخت .
رفت بیرونو برگشت لباساشو عوض کرده بود و برای من یه دست لباس راحتی آورد .گفت بپوششون
منم گفتم برو بیرون تا بپوشم اونم نرفت فقط پشتشو کرد گفتم اینوری نشیا
اونم نشد .
گفتم دیگه راحت باش یه حسی داشتم تودلم گفتم خیلی دوستت دارم اومد منو خوابوند رو تخت خودشم خابید پشتم دستاشو کرد حلقه دور کمرم سفتی منو چسبوند به خودش .نفسای داغش میخورد به گوشم .در گوشم گفت من عاشقتم .گفتم آره تو گفتی منم باور کردم میخاست که لب بگیره نزاشتم گفتم مریض میشی .بعد یه بوسه روی موهام گذاشت و خابید منم خابم برد .
از دید کوک .
دیدم خابش برد بلند شدم که برم سوپ نودل درست کنم دیگه ساعت ۹شده بود که غذا آماده شده بود اوف که این ات چقد چکموعه از بوی غذا بیدار شده بود
قیافش دیدنی شده بود
از دید ات
£:یاااا باید منو برسونی
*:بیا اول غذاتو بخر بعد
دعای قبل غذا رو خوندیم و شروع به خوردن کردیم
£:امممم به به آشپزی هم بلدی
*:اهم
£:ولی به نودلای ما نمیرسه دستپخت خدمت کارا حرف نداره
*:که اینطور
غذا تموم شد بردم که بشورم ولی بهم اجازه نداد بعد از کلی اسرار خودش برد و شست
£:یاااااا بیا بریم منو برسون .
باشه منم باید برم خونمون .
پایان پارت ۴
بهش اعتنایی نکردم و همونطور به راهم ادامه دادم کارت ورودی رو گذاشتم رو در و رفتیم تو .
از دید ات:
رفتیم داخل هرچی بهش میگفتم بزارم زمین نمیزاشت.بردم توی حال پرتم کرد رو کاناپه .میخاست روم خیمه بزنه که گفتم نه بزار برای بعد مریض میشی من مصمومم
*:حرفت منتقیه بیبی گرل
£:من بیبی گرلرت نیستم
*:خیلی هم هستی
£:نههه
*:باشه حالا چرا گاز میگیرتت ،من میرم یه چیز آماده کنم و بخوریم
از دید کوک:
رفتم آشپزخونه که دیدم داره داد میزنه میگه :
£:من هرچی بخورم میارم بالا خودتو خسته نکن
*:منم داد زدم جوابشو دادم نه تا وقتی که قرصاتو بخوری.
زود باش بخواب باید استراحت کنی .
£:جام راحت نیست.
از دید ات.
دیدم که با یه قرص و لیوان آب برگشت .
*:بگیر بخور بهتر میشی.
£:باشع
لیوان گذاشتم روی میز که فهمیدم زیر پام خالی شد دوباره اونطوری بغلم کرده بود و میبرد جایی .
بردم داخل یه اتاق خواب و هرچی بش گفتم بزارم زمین نزاشت.
منو گذاشت روی تخت .
رفت بیرونو برگشت لباساشو عوض کرده بود و برای من یه دست لباس راحتی آورد .گفت بپوششون
منم گفتم برو بیرون تا بپوشم اونم نرفت فقط پشتشو کرد گفتم اینوری نشیا
اونم نشد .
گفتم دیگه راحت باش یه حسی داشتم تودلم گفتم خیلی دوستت دارم اومد منو خوابوند رو تخت خودشم خابید پشتم دستاشو کرد حلقه دور کمرم سفتی منو چسبوند به خودش .نفسای داغش میخورد به گوشم .در گوشم گفت من عاشقتم .گفتم آره تو گفتی منم باور کردم میخاست که لب بگیره نزاشتم گفتم مریض میشی .بعد یه بوسه روی موهام گذاشت و خابید منم خابم برد .
از دید کوک .
دیدم خابش برد بلند شدم که برم سوپ نودل درست کنم دیگه ساعت ۹شده بود که غذا آماده شده بود اوف که این ات چقد چکموعه از بوی غذا بیدار شده بود
قیافش دیدنی شده بود
از دید ات
£:یاااا باید منو برسونی
*:بیا اول غذاتو بخر بعد
دعای قبل غذا رو خوندیم و شروع به خوردن کردیم
£:امممم به به آشپزی هم بلدی
*:اهم
£:ولی به نودلای ما نمیرسه دستپخت خدمت کارا حرف نداره
*:که اینطور
غذا تموم شد بردم که بشورم ولی بهم اجازه نداد بعد از کلی اسرار خودش برد و شست
£:یاااااا بیا بریم منو برسون .
باشه منم باید برم خونمون .
پایان پارت ۴
۱۹.۲k
۲۴ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.