ارباب سختگیر!
part ¹/¹
با خنده کیوت بهم نگاه کرد.
از این خندش منم خندمگرفت ولی اون اربابم بود سریع خودمو جمع جور کردمو سرمو پایین انداختم!
کوک:چیشد بیب؟
چرا یه دفعه لبخندی ازم پنهون کردی؟
گونه هام از خجالت سرخ شده بود.
سرم همچنان پایین بود که بعد از چند دقیقه
کفش هاشو دقیقا جلوی کفش های خودم دیدم.
یعنی اون الان رو به روم وایستاده بود!
آورم سرمو بالا آوردم که لبش به پیشونیم برخورد کرد.
یعنی آنقدر قدم کوتاه بود که باید بالا نگاه میکردم تا درست و خوب ببینمش!
سرمو بالا آوردم ولی این دفعه با برخورد لبش روی لبم خواستم ازش جدا شم که کمرم گرفتو منو به خودش نزدیکتر کرد...
ادامه دارد.....
با خنده کیوت بهم نگاه کرد.
از این خندش منم خندمگرفت ولی اون اربابم بود سریع خودمو جمع جور کردمو سرمو پایین انداختم!
کوک:چیشد بیب؟
چرا یه دفعه لبخندی ازم پنهون کردی؟
گونه هام از خجالت سرخ شده بود.
سرم همچنان پایین بود که بعد از چند دقیقه
کفش هاشو دقیقا جلوی کفش های خودم دیدم.
یعنی اون الان رو به روم وایستاده بود!
آورم سرمو بالا آوردم که لبش به پیشونیم برخورد کرد.
یعنی آنقدر قدم کوتاه بود که باید بالا نگاه میکردم تا درست و خوب ببینمش!
سرمو بالا آوردم ولی این دفعه با برخورد لبش روی لبم خواستم ازش جدا شم که کمرم گرفتو منو به خودش نزدیکتر کرد...
ادامه دارد.....
۲۰.۶k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.