فیک ۴
فیک ۴
ساعت ٩ شب بود سنا هم همش زنگه کوک میزد چون نگران بود
درسته که سنا با کوک خوب نبوده چون دلیل داشته دلیلش مین سو بود
مین سو دلش نمیخواست پسرش آدمه مهربونی باشه مین سو تمامه ذهنش شده بود پول
مین سو فقط منتظر بود که باند مافیا گیره کوک بیاد تا بتونه از کوک استفاده کنه اما کسی از نقشه های کوک خبر نداشت
مین سو ذهنش مثله بچه بود بدونه برنامه ریزی فقط داشت فکر می کرد
....
کوک دیگه صبرش تموم شده جواب داد
سنا : پسرم کجای میدونی چقدر نگران شدم
کوک:پسرم..!! هع از کی تا حالا شدم پسرت ؟
سنا :کوک اینطوری که فکر میکنی نیست من مجبورم
کوک:بگو ببینم که مجبورت کرده (داد
سنا :پسرم داد نزن همین حالا بیا خونه پدرت پشیمونه
کوک : بحثو عوض نکن
کوک تماسو قطع کرد حوصله نداشت امشب با پدرش دعوا کنه پس تصمیم گرفت بره به هتل
چون اگر میرفت پیشه میونگ سوال پیچش میکرد
کوک سوار ماشین میشه و حرکت میکنه به سمته هتل
وقتی رسید از ماشین پیاده شد
و رفت هتل
.......
روزی که همه منتظر بودن رسید
امشب تولده ١٨سالگی نوه میونگ بود همه اومده بودن
خونه میونگ شلوغ بود
تمامه دخترا آرایش کرده بودن برای به دست ارودنه دله کوک
ولی کسی خبر نداشت که کوک قرار نیست زن انتخاب کنه
مین سو بی صبرانه منتظر همین روز بود سنا هم ناراحت بود به خاطر حرفهای دیشب کوک
میونگ بلند شد و میکروفون روشن کرد و شروع کرد به حرف زدن
میونگ :امشب همگی جمع شدیم تا جشن تولد نوهام جئون جانگکوک جشن بگیریم و قرار جای من باندو اداره کنه لطفاً از خودتون پذیرایی کنید
تمامه نوه ها تعجب کرده بودن که چرا کوک قرار جای میونگ باندو اداره کنه
کوک تمامه مدت داشت با نیشخنده نگاهه مردم میکرد
تمامه نوه ها قرمز شده بود
میونگ داشت با دوستاش صحبت میکرد
......
ساعت ١٢شب بود
همهی مهمان ها رفته بودن
تمامه بچه ها کناره میونگ نشسته بودن داشتن اعتراض میکردم که چرا امشب کوک کسی رو انتخاب نکرده بود
میونگ دیگه صبرش تموم شد و داد زد و گفت
میونگ :کافیه کوک دلیل داره که کسی رو انتخاب نکرده بود
فهمیدین (داد
....
چطور بود
شرط
لایک ۶٠ به بالا
ساعت ٩ شب بود سنا هم همش زنگه کوک میزد چون نگران بود
درسته که سنا با کوک خوب نبوده چون دلیل داشته دلیلش مین سو بود
مین سو دلش نمیخواست پسرش آدمه مهربونی باشه مین سو تمامه ذهنش شده بود پول
مین سو فقط منتظر بود که باند مافیا گیره کوک بیاد تا بتونه از کوک استفاده کنه اما کسی از نقشه های کوک خبر نداشت
مین سو ذهنش مثله بچه بود بدونه برنامه ریزی فقط داشت فکر می کرد
....
کوک دیگه صبرش تموم شده جواب داد
سنا : پسرم کجای میدونی چقدر نگران شدم
کوک:پسرم..!! هع از کی تا حالا شدم پسرت ؟
سنا :کوک اینطوری که فکر میکنی نیست من مجبورم
کوک:بگو ببینم که مجبورت کرده (داد
سنا :پسرم داد نزن همین حالا بیا خونه پدرت پشیمونه
کوک : بحثو عوض نکن
کوک تماسو قطع کرد حوصله نداشت امشب با پدرش دعوا کنه پس تصمیم گرفت بره به هتل
چون اگر میرفت پیشه میونگ سوال پیچش میکرد
کوک سوار ماشین میشه و حرکت میکنه به سمته هتل
وقتی رسید از ماشین پیاده شد
و رفت هتل
.......
روزی که همه منتظر بودن رسید
امشب تولده ١٨سالگی نوه میونگ بود همه اومده بودن
خونه میونگ شلوغ بود
تمامه دخترا آرایش کرده بودن برای به دست ارودنه دله کوک
ولی کسی خبر نداشت که کوک قرار نیست زن انتخاب کنه
مین سو بی صبرانه منتظر همین روز بود سنا هم ناراحت بود به خاطر حرفهای دیشب کوک
میونگ بلند شد و میکروفون روشن کرد و شروع کرد به حرف زدن
میونگ :امشب همگی جمع شدیم تا جشن تولد نوهام جئون جانگکوک جشن بگیریم و قرار جای من باندو اداره کنه لطفاً از خودتون پذیرایی کنید
تمامه نوه ها تعجب کرده بودن که چرا کوک قرار جای میونگ باندو اداره کنه
کوک تمامه مدت داشت با نیشخنده نگاهه مردم میکرد
تمامه نوه ها قرمز شده بود
میونگ داشت با دوستاش صحبت میکرد
......
ساعت ١٢شب بود
همهی مهمان ها رفته بودن
تمامه بچه ها کناره میونگ نشسته بودن داشتن اعتراض میکردم که چرا امشب کوک کسی رو انتخاب نکرده بود
میونگ دیگه صبرش تموم شد و داد زد و گفت
میونگ :کافیه کوک دلیل داره که کسی رو انتخاب نکرده بود
فهمیدین (داد
....
چطور بود
شرط
لایک ۶٠ به بالا
۲۳.۸k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.