رمان دنیای من
#رمان #دنیای_من
پارت دوم:
مغزم سوت میکشید
پریدم بیرون و رفتم جلوشون
_میشه بپرسم شما چی میگین؟
به وضوح دیدم رنگ از رخ مامان و بابا پرید
خانومه چشاشو بست
خانوم_به دنیا امدی پدرت یه تاجر بود که رفیقش یه روز پشت بهش میکنه تمام ثروتشو کشید بالا وضعمون خوب نبود در حدی که به زور نهار روزمونوم اگه بود میخوردیم دادیمت به به یه خانواده که بچه دار نمیشدن قرار براین بود که به سن قانونی رسیدی بیایم و خودت خانواده ات و انتخاب کنی خانواده ی واقعیت یا........خانواده ای که ۱۸ سال بزرگت کردن اما صبرمون لبریز شد و ۲ سال اومدیم پی دخترمون
شک زده نگاش میکردم
این چی واسه خودش میبره و میدوزه؟
چی میگه؟
دیوانه وار زدم زیر خنده
بلند خندیدم
انقدر خندیدم که دلم درد گرفت
یهو ساکت شدم
نگاهش کردم
_فرضافرض کنیم شما خانوادمین از کجا باور کنم مدرک دارین؟
اقاهه که تا اون موقع ساکت بود بلند شد اومد جلو
اقا_ازمایش دی ان ای
_فوری
خانم(مادرم نما)_قبول
فوری پریدم تو اتاق
هر چی دم دستم اومد پوشیدم
هیچی نفهمیدم
فقط توی مغزم جمله هایی تکرار میشد
اگه حرفاشون راست باشه چی؟
اگه واقعیت داشته باشه چی؟
اگه خانوادم باشن چی؟
اگه ....
اگه ....
و اگه های تکراری
رفتم بیرون
بیتوجه به بقیه سوئیچ و برداشتم و پریدم تو ماشین
همش برای اینکه فکر کنم خوابم خودم و جوری نیشگون میگرفتم که مطمئنن کبود شده
ماشین راه افتاد
توی راه چنان نیشگونی گرفتم که مطمئنن مشکی که شد هیچ تا یه ساعت دیگم خواد شوخت
چنان جیغی کشیدم که بیا و ببین
بابا زد روی ترمز که با سر پرت شدم جلو
بابا_چته دختر چرا جیغ میکشی
_هیچی بریم
بعد از نیم ساعت رسیدیم
پیاده شدم و منتظر بقیه موندم
خون و دادم
روی صندلی ها نشستم
پسره کوچکتره به سمتم اومد
پسره_چه حسی داری خواهری؟
پوزخندی زدم
خواهری
هه
حالا ثابت میکنم چه دروغگو هایی هسین همتون
_اسمت چیه؟
پسره_اریا هسم فرزند دوم و یکی قبل از تو ۲۱ سالمه و دانشجوی معماری هسم
_خوب منچه
پسره چشاش شد توپ پینگ پنگ
_ها؟
یعنی اگه چشاش نمیزد بیرون جای تعجب داشت
_خو من فقط اسمت و پرسیدم
پسره مثل کسایی که دارن به یه تیماری نگاه میکنن نگام کردو روشو اونور کرد
با صدای پرستار از فکر و خیال بیرون اومدم
پرستار_خانوم دنیا صحلتی
به سمتش رفتم
_بله
پرستار_خون شما ۹۹ درصد به خون خانواده ی اریا مهر میخوره و 0 درصد خانواده ی صحلتی جواب ازمایش برای خانواده ی اریا مهر مثبت هست
موندم
مات موندم
شکه شدم
مثل یه ربات به سمت خانوادم برگشتم
روی دوزانو افتادم
کاغذ از دستم پرت شد
یعنی چی؟
چیشد یهو
خدایا
حس اینکه مایعی از بینیم داره به دهنم میره بهم منتقل شد
مایعه ای از بینیم سرازیر شد
و بعدم
سیاهی مطلق
..............
نظر بدین❤
پارت دوم:
مغزم سوت میکشید
پریدم بیرون و رفتم جلوشون
_میشه بپرسم شما چی میگین؟
به وضوح دیدم رنگ از رخ مامان و بابا پرید
خانومه چشاشو بست
خانوم_به دنیا امدی پدرت یه تاجر بود که رفیقش یه روز پشت بهش میکنه تمام ثروتشو کشید بالا وضعمون خوب نبود در حدی که به زور نهار روزمونوم اگه بود میخوردیم دادیمت به به یه خانواده که بچه دار نمیشدن قرار براین بود که به سن قانونی رسیدی بیایم و خودت خانواده ات و انتخاب کنی خانواده ی واقعیت یا........خانواده ای که ۱۸ سال بزرگت کردن اما صبرمون لبریز شد و ۲ سال اومدیم پی دخترمون
شک زده نگاش میکردم
این چی واسه خودش میبره و میدوزه؟
چی میگه؟
دیوانه وار زدم زیر خنده
بلند خندیدم
انقدر خندیدم که دلم درد گرفت
یهو ساکت شدم
نگاهش کردم
_فرضافرض کنیم شما خانوادمین از کجا باور کنم مدرک دارین؟
اقاهه که تا اون موقع ساکت بود بلند شد اومد جلو
اقا_ازمایش دی ان ای
_فوری
خانم(مادرم نما)_قبول
فوری پریدم تو اتاق
هر چی دم دستم اومد پوشیدم
هیچی نفهمیدم
فقط توی مغزم جمله هایی تکرار میشد
اگه حرفاشون راست باشه چی؟
اگه واقعیت داشته باشه چی؟
اگه خانوادم باشن چی؟
اگه ....
اگه ....
و اگه های تکراری
رفتم بیرون
بیتوجه به بقیه سوئیچ و برداشتم و پریدم تو ماشین
همش برای اینکه فکر کنم خوابم خودم و جوری نیشگون میگرفتم که مطمئنن کبود شده
ماشین راه افتاد
توی راه چنان نیشگونی گرفتم که مطمئنن مشکی که شد هیچ تا یه ساعت دیگم خواد شوخت
چنان جیغی کشیدم که بیا و ببین
بابا زد روی ترمز که با سر پرت شدم جلو
بابا_چته دختر چرا جیغ میکشی
_هیچی بریم
بعد از نیم ساعت رسیدیم
پیاده شدم و منتظر بقیه موندم
خون و دادم
روی صندلی ها نشستم
پسره کوچکتره به سمتم اومد
پسره_چه حسی داری خواهری؟
پوزخندی زدم
خواهری
هه
حالا ثابت میکنم چه دروغگو هایی هسین همتون
_اسمت چیه؟
پسره_اریا هسم فرزند دوم و یکی قبل از تو ۲۱ سالمه و دانشجوی معماری هسم
_خوب منچه
پسره چشاش شد توپ پینگ پنگ
_ها؟
یعنی اگه چشاش نمیزد بیرون جای تعجب داشت
_خو من فقط اسمت و پرسیدم
پسره مثل کسایی که دارن به یه تیماری نگاه میکنن نگام کردو روشو اونور کرد
با صدای پرستار از فکر و خیال بیرون اومدم
پرستار_خانوم دنیا صحلتی
به سمتش رفتم
_بله
پرستار_خون شما ۹۹ درصد به خون خانواده ی اریا مهر میخوره و 0 درصد خانواده ی صحلتی جواب ازمایش برای خانواده ی اریا مهر مثبت هست
موندم
مات موندم
شکه شدم
مثل یه ربات به سمت خانوادم برگشتم
روی دوزانو افتادم
کاغذ از دستم پرت شد
یعنی چی؟
چیشد یهو
خدایا
حس اینکه مایعی از بینیم داره به دهنم میره بهم منتقل شد
مایعه ای از بینیم سرازیر شد
و بعدم
سیاهی مطلق
..............
نظر بدین❤
۴.۲k
۰۲ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.