Black Cigarette p11
از کتاب خواندن دست کشید و کتاب را بست.
خمیازه ای کشید. از روی تخت بلند شد و نگاهی به بیرون پنجره
کرد. هوا روشن شده بود. تصمیم گرفت که به پشت بام، همان جایی
که ورونیکا گفته بود برای ملاقاتشان برود.
ای کاش میشد این دختر و پدرش شیطانی اش برای همیشه پایشان
از زندگی اش قطع شود.
از پله ها بالا رفت و در را باز کرد. منتظر ماند.
نور از بیرون پنجره میتابید. خورشید طلوع کرده بود. چشمانش را
باز کرد و نگاهی به ساعت رو به رویش کرد. ساعت ۵:۳۰ را نشان
می داد. از روی تخت بلند شد و آبی به دست و صورتش زد.
استرس داشت. درسته دیروز واکنشی به حرف های پسرم عمویش
نشان نداد اما در قلبش غوغا به پا بود. بعد از سال ها ترس به
جانش برگشته بود. ای کاش کسی را داشت که درباره ترسش با او
صحبت کند و آرام شود.
از اتاقش خارج شد و به مکان همیشگی اش رفت.
جایی که مکان امنش بود....
از پله های پشت بام بالا رفت و رسید.
پسری روی لبه بام نشسته بود اما چقدر از پشت به جیمین هیونگش
شباهت داشت. انتظار نداشت کسی در آن ساعت آنجا باشد یا حتی کسی پشت بام بیمارستان را پیدا کرده باشد.
جلو تر رفت...روی لبه بام نشست. حدسش درست بود.
"فکر نمیکردم کسی اینجا باشه." Sony
جیمین رو به سونی برگشت.
" سونی!
اینجا، این ساعت چیکار میکنی؟" Jimin
" اینجا جایی که وقتی میام آروم میشم.
تو چطور؟ تو چرا اینجایی جیمینا؟"Sony
خمیازه ای کشید. از روی تخت بلند شد و نگاهی به بیرون پنجره
کرد. هوا روشن شده بود. تصمیم گرفت که به پشت بام، همان جایی
که ورونیکا گفته بود برای ملاقاتشان برود.
ای کاش میشد این دختر و پدرش شیطانی اش برای همیشه پایشان
از زندگی اش قطع شود.
از پله ها بالا رفت و در را باز کرد. منتظر ماند.
نور از بیرون پنجره میتابید. خورشید طلوع کرده بود. چشمانش را
باز کرد و نگاهی به ساعت رو به رویش کرد. ساعت ۵:۳۰ را نشان
می داد. از روی تخت بلند شد و آبی به دست و صورتش زد.
استرس داشت. درسته دیروز واکنشی به حرف های پسرم عمویش
نشان نداد اما در قلبش غوغا به پا بود. بعد از سال ها ترس به
جانش برگشته بود. ای کاش کسی را داشت که درباره ترسش با او
صحبت کند و آرام شود.
از اتاقش خارج شد و به مکان همیشگی اش رفت.
جایی که مکان امنش بود....
از پله های پشت بام بالا رفت و رسید.
پسری روی لبه بام نشسته بود اما چقدر از پشت به جیمین هیونگش
شباهت داشت. انتظار نداشت کسی در آن ساعت آنجا باشد یا حتی کسی پشت بام بیمارستان را پیدا کرده باشد.
جلو تر رفت...روی لبه بام نشست. حدسش درست بود.
"فکر نمیکردم کسی اینجا باشه." Sony
جیمین رو به سونی برگشت.
" سونی!
اینجا، این ساعت چیکار میکنی؟" Jimin
" اینجا جایی که وقتی میام آروم میشم.
تو چطور؟ تو چرا اینجایی جیمینا؟"Sony
۸.۶k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.