سناریو پارت سیزدهم...
کپشن
محکم بغلش میگیره و میگه.
کوکی: صبر کن... اروم باش..
ا. ت: تو اینجا چیکار میکنی..؟.. ولم کن.. بهت میگم ولم کن!(با اعصبانیت میگه)
کوکی: باشه. ولت میکنم اما به حرفام گوش کن! باشه.(ا. ت رو ول میکنه و روی تخت هر دوتاشون میشینن).
ا. ت: تو اینجا چیکار میکنی؟.. چرا اینجایی؟ جوابمو بده!
کوکی: خیلی خوب بزار بهت میگم.
ا. ت: اصلا نمیخواد چیزی بگی! تو الان تو خونه منی؟(کوکی ادرس خونه ا. ت رو میدونست).. زود از خونم برو بیرون!
کوکی دستشو روی دهن ا. ت میزار و با جدیت میگه بهم گوش کن. ا. ت هم ساکت میشه و اشک هاش قطره قطره میریزه.
کوکی: من اون حرف های که بهت توی کره زدم دورغ بود.من با سوهی نامزد نکردم که بخوام عروسی کنم!
من مجبور شدم بهت دروغ بگم که ازم دور بشی چون برادر سوهی تو رو گرفته بود یادت میاد؟! اون گفت اگر از تو جدا نشم و با سوهی نباشم تو رو میکشه! من نمیتونستم کاری کنم باید..(ا. ت میپره توی حرف کوکی)
ا. ت: اینم یکی دیگه از دورغات است بازم میخوای از من سؤاستفاده کنی؟!..
کوکی: بهم گوش کن ا. ت من هیچ وقت نمیخواستم ازت سؤاستفاده کنم من عاشقتم!! اگر اون کار رو نمیکردم تو رو میکشتن من ترجیح میدم خودم بمیرم اما تو زنده باشی!
ا. ت: خوب اگر دورغ نیست پس الان اینجا چی میخوای چرا اومدی؟! مگه نمیخواستی مراقبم باشی؟
کوکی: چون دیگه کسی نیست که بخوات منو از تو جدا کنه برادر سوهی زندان رفته و اعدام قرار بشه!
دیگه کسی نمیتونم کاری کنه که تو آسیب ببینی!
ا. ت: تو همش به فکر آسیب دیدن منی؟! آسیب ظاهری نبینم اما آسیب روحیم چی میشه میدونی من چی کشیدم؟!(با گریه).
کوکی: میدونم!.. من همیشه پیشت بودم وقتی میرفتی کافه برای کار وقتی میرفتی دکتر وقتی میرفتی خرید وقتی میرفتی دیسکو... من همیشه پیشت بودم میدونستم که حالت خوبه یا نه.. هر وقت میرفتی دیسکو منم اونجا بودم تا نزارم کسی نزدیکت بشه برای همین.
ا. ت: چی؟.. تو واقعا پیشم بودی؟!
کوکی: آره ا. ت من همیشه پیشت بودم.
ا. ت: پس چرا پیشم نیومدی؟! چرا موضوع رو بهم نگفتی؟..
کوکی: چون میدونستم اگر میفهمیدی ازم جدا نمیشدی!... اگر بهت میگفتم.. ازم جدا میشدی؟
ا.ت:.....(ا. ت ساکت میشه)
کوکی: دیدی! پس فهمیدی چرا!
ا. ت: پس چرا الان خودتو نشونم دادی.(ا. ت یکم اروم شده)
کوکی: چون مجبور شدم وقتی اون مرد بهت نزدیک میشد نمیتونستم جلوی خودمم رو بگیرم بعدش هم می خواستم برم اما تو بیهوش شدی و..
ا. ت گریه میکنه و کوکی ا. ت رو محکم بغل میکنه و میگه...
کوکی: ببخشید... ببخشید که باعث شدم که اینقدر درد بکشی! دیگه هیچ وقت بخواطره من ناراحت نمیشی! بهت قول میدم... بهت قول میدم هیچ وقت ولت نکنم... لطفا منو ببخش!
ا. ت دوباره پیش کوکی میخوابه و بهش میگه که هنوزم دوستش داره و خوشحاله که دوباره برگشتی!
پارت بعدی.
لایک.
فالو.
محکم بغلش میگیره و میگه.
کوکی: صبر کن... اروم باش..
ا. ت: تو اینجا چیکار میکنی..؟.. ولم کن.. بهت میگم ولم کن!(با اعصبانیت میگه)
کوکی: باشه. ولت میکنم اما به حرفام گوش کن! باشه.(ا. ت رو ول میکنه و روی تخت هر دوتاشون میشینن).
ا. ت: تو اینجا چیکار میکنی؟.. چرا اینجایی؟ جوابمو بده!
کوکی: خیلی خوب بزار بهت میگم.
ا. ت: اصلا نمیخواد چیزی بگی! تو الان تو خونه منی؟(کوکی ادرس خونه ا. ت رو میدونست).. زود از خونم برو بیرون!
کوکی دستشو روی دهن ا. ت میزار و با جدیت میگه بهم گوش کن. ا. ت هم ساکت میشه و اشک هاش قطره قطره میریزه.
کوکی: من اون حرف های که بهت توی کره زدم دورغ بود.من با سوهی نامزد نکردم که بخوام عروسی کنم!
من مجبور شدم بهت دروغ بگم که ازم دور بشی چون برادر سوهی تو رو گرفته بود یادت میاد؟! اون گفت اگر از تو جدا نشم و با سوهی نباشم تو رو میکشه! من نمیتونستم کاری کنم باید..(ا. ت میپره توی حرف کوکی)
ا. ت: اینم یکی دیگه از دورغات است بازم میخوای از من سؤاستفاده کنی؟!..
کوکی: بهم گوش کن ا. ت من هیچ وقت نمیخواستم ازت سؤاستفاده کنم من عاشقتم!! اگر اون کار رو نمیکردم تو رو میکشتن من ترجیح میدم خودم بمیرم اما تو زنده باشی!
ا. ت: خوب اگر دورغ نیست پس الان اینجا چی میخوای چرا اومدی؟! مگه نمیخواستی مراقبم باشی؟
کوکی: چون دیگه کسی نیست که بخوات منو از تو جدا کنه برادر سوهی زندان رفته و اعدام قرار بشه!
دیگه کسی نمیتونم کاری کنه که تو آسیب ببینی!
ا. ت: تو همش به فکر آسیب دیدن منی؟! آسیب ظاهری نبینم اما آسیب روحیم چی میشه میدونی من چی کشیدم؟!(با گریه).
کوکی: میدونم!.. من همیشه پیشت بودم وقتی میرفتی کافه برای کار وقتی میرفتی دکتر وقتی میرفتی خرید وقتی میرفتی دیسکو... من همیشه پیشت بودم میدونستم که حالت خوبه یا نه.. هر وقت میرفتی دیسکو منم اونجا بودم تا نزارم کسی نزدیکت بشه برای همین.
ا. ت: چی؟.. تو واقعا پیشم بودی؟!
کوکی: آره ا. ت من همیشه پیشت بودم.
ا. ت: پس چرا پیشم نیومدی؟! چرا موضوع رو بهم نگفتی؟..
کوکی: چون میدونستم اگر میفهمیدی ازم جدا نمیشدی!... اگر بهت میگفتم.. ازم جدا میشدی؟
ا.ت:.....(ا. ت ساکت میشه)
کوکی: دیدی! پس فهمیدی چرا!
ا. ت: پس چرا الان خودتو نشونم دادی.(ا. ت یکم اروم شده)
کوکی: چون مجبور شدم وقتی اون مرد بهت نزدیک میشد نمیتونستم جلوی خودمم رو بگیرم بعدش هم می خواستم برم اما تو بیهوش شدی و..
ا. ت گریه میکنه و کوکی ا. ت رو محکم بغل میکنه و میگه...
کوکی: ببخشید... ببخشید که باعث شدم که اینقدر درد بکشی! دیگه هیچ وقت بخواطره من ناراحت نمیشی! بهت قول میدم... بهت قول میدم هیچ وقت ولت نکنم... لطفا منو ببخش!
ا. ت دوباره پیش کوکی میخوابه و بهش میگه که هنوزم دوستش داره و خوشحاله که دوباره برگشتی!
پارت بعدی.
لایک.
فالو.
۱۸.۹k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.