Part³
Part³
علامت ها: یونا+/ تهیونگ-/ سوجین&/ جیون×/ هانول@/ سیون¢/ کیوم£
: انگار متوجه نشدی.. تو بجای لونا
دستام یخ بست همون ضربانی که تا لحظات پیش تند تند میزد و قلبم و تو دهنم حس میکردم حالا به سختی صداش رو میشنیدم
+ م.من!؟
@ راستش تهیونگ از اولم مخالف قضیه فرزند خواندگی بود اما دیروز یکهو گفت تنها به شرطی که خواهرش و خودش انتخاب کنه با این قضیه مخالفتی نداره و..و اون تورو به عنوان خواهرش خواست
ابرو هام چین خورد و با تحکم و حرص گفتم
+ یعنی چی؟ چون پسر عزیزدردونه شما خواسته؟... اینجا مغازه لباس فروشی نیست و ماهم لباس های توی ویترین نیستیم که هر وقت دلتون خواست عوضمون کنید. شما پیش خودتون چی فکر کردید؟ فکر کردید چون پدرو مادر نداریم بیکس و کاریم و میتونید برامون تصمیم بگیرید و هر کاری که دلتون خواست باهامون بکنید؟ اشتباه نکنید ما خانواده داریم همه ی این بچه ها خانواده ی منن ماهم مثل شما اجداد شما و مثل فرزندان شما انسانیم؛ مثل شازده شما اصیل نیستیم ولی ماهم قلب داریم روح داریم احساس داریم. درک میکنم فهم این موضوع برای شما سخته چون ادمایی مثل شما از همه بهترن، میتونن برای جهان تصمیم گیری کنند، میتونن همه رو زیر پاهاشون له کنن و طوری رفتار کنن که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده، شما به کل جهان ارجحیت دارید و حکومت میکنید چون شما فقط خودتون و انسان میدونید و نه هیچ کس دیگه ای رو.. نمیخوام گستاخی کنم پس این و فقط یه هشدار از طرف من در نظر بگیرید جرعت بازی با احساسات خانواده ی من و به خودتون ندید وگرنه با من طرفید و منم چیزی برای از دست دادن ندارم
سریع بلند شدم و بدون چشم تو چشم شدن با تهیونگ از دفتر خارج شدم. بعد اون حرف ها حتما مجازات خیلی سختی رو در پیش داشتم و از این موضوع کاملا آگاه بودم اما احساس غرور و قدرت میکردم که تونسته بودم حرف هام رو به رخشون بکشم. اصلا از کرده ام پشیمون نبودم چون دیگه تحمل آدم های لوس پولدار و نداشتم ولی نمیدونستم صبرم درست زمانی که شانس بهم رو میکنه و در خونه ام رو میزنه لبریز بشه و برام دردسر ساز بشه
به حیاط برگشتم و برای شستن قسمت های بالای پنجره ها از چهار پایه بالا رفتم که تهیونگ دوباره مقابلم در اومد
_ تو آدم ناسپاسی هستی میدونستی
بدون به عقب برگشتن و چشم تو چشم شدن باهاش گفتم
...............
علامت ها: یونا+/ تهیونگ-/ سوجین&/ جیون×/ هانول@/ سیون¢/ کیوم£
: انگار متوجه نشدی.. تو بجای لونا
دستام یخ بست همون ضربانی که تا لحظات پیش تند تند میزد و قلبم و تو دهنم حس میکردم حالا به سختی صداش رو میشنیدم
+ م.من!؟
@ راستش تهیونگ از اولم مخالف قضیه فرزند خواندگی بود اما دیروز یکهو گفت تنها به شرطی که خواهرش و خودش انتخاب کنه با این قضیه مخالفتی نداره و..و اون تورو به عنوان خواهرش خواست
ابرو هام چین خورد و با تحکم و حرص گفتم
+ یعنی چی؟ چون پسر عزیزدردونه شما خواسته؟... اینجا مغازه لباس فروشی نیست و ماهم لباس های توی ویترین نیستیم که هر وقت دلتون خواست عوضمون کنید. شما پیش خودتون چی فکر کردید؟ فکر کردید چون پدرو مادر نداریم بیکس و کاریم و میتونید برامون تصمیم بگیرید و هر کاری که دلتون خواست باهامون بکنید؟ اشتباه نکنید ما خانواده داریم همه ی این بچه ها خانواده ی منن ماهم مثل شما اجداد شما و مثل فرزندان شما انسانیم؛ مثل شازده شما اصیل نیستیم ولی ماهم قلب داریم روح داریم احساس داریم. درک میکنم فهم این موضوع برای شما سخته چون ادمایی مثل شما از همه بهترن، میتونن برای جهان تصمیم گیری کنند، میتونن همه رو زیر پاهاشون له کنن و طوری رفتار کنن که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده، شما به کل جهان ارجحیت دارید و حکومت میکنید چون شما فقط خودتون و انسان میدونید و نه هیچ کس دیگه ای رو.. نمیخوام گستاخی کنم پس این و فقط یه هشدار از طرف من در نظر بگیرید جرعت بازی با احساسات خانواده ی من و به خودتون ندید وگرنه با من طرفید و منم چیزی برای از دست دادن ندارم
سریع بلند شدم و بدون چشم تو چشم شدن با تهیونگ از دفتر خارج شدم. بعد اون حرف ها حتما مجازات خیلی سختی رو در پیش داشتم و از این موضوع کاملا آگاه بودم اما احساس غرور و قدرت میکردم که تونسته بودم حرف هام رو به رخشون بکشم. اصلا از کرده ام پشیمون نبودم چون دیگه تحمل آدم های لوس پولدار و نداشتم ولی نمیدونستم صبرم درست زمانی که شانس بهم رو میکنه و در خونه ام رو میزنه لبریز بشه و برام دردسر ساز بشه
به حیاط برگشتم و برای شستن قسمت های بالای پنجره ها از چهار پایه بالا رفتم که تهیونگ دوباره مقابلم در اومد
_ تو آدم ناسپاسی هستی میدونستی
بدون به عقب برگشتن و چشم تو چشم شدن باهاش گفتم
...............
۴.۲k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.