'شوالیه'
'شوالیه'
"part 18"
__________________________
مامی:من رفتم.بای
بازم منو زویی:باااااااای
وقتی دره خونه بسته شد عمیقا نفس کشیدیم.
من:تا 2دقیقه دیگه فک کنم خفه میشدم
زویی:منم
چند لحظه با سکوت گذروندیم که زویی به حرف اومد:کارتو بگو
_از کجا فهمیدی؟
_از اونجایی که نرفتی اتاقتو هنوز نشستی اینجا هی داری درو
دیوارو متر میکنی
_خیلی زرنگ شدیا
_جونگکوک فقط بنال اما قبلش بهت گفته باشم جوابم
نهههههههههههه
_چرا تو که هنوز نشنیدی حرفامو؟
_تمام کارات بوی شر میده
_بهتره دماغتو یه جایی نشون بدی.
_نمونش دیشب.مثال گفته بودی هیچ خطری نیس همه چی خوب
پیش میره
_آخه من از کجا میدونستم یه عده موامخدر اونجا جابه جا میکنن
و از شانس قهوه ای من درسسسسسسسسسسسست همون شبی
که ما اونجا بودیم گزارش شده
_توهر جا بری بدشانسی پشت سرته
_خیلی ممنون از این همه امیدواری
_واقعیته قبولش کن
_نهههه.زویی فقط همین یه بار فقططططططططط همین یه بار
کمکم کن خیلی مهمه
_چه کاریه که براش انقد اصرار داری؟
_قراره آخر هفته همه بچه های مدرسه برن اردو
_خب خوش بگذره این دیگه نیازی به کمک من نداره
_خب این شوهرخاله ی بادکنک گفته که من حق ندارم باهاشون
برم.
خندید:آخی گناه داری کوچولو گریه نکن بعدا خودم میبرمت
بیرون
_مگه من بچه 5ساله ام اینجوری داری سرمو شیره میمالی؟
_پس چی؟ببین چجوری اون لبای کوچولوتو آویزون کردی.یاده
بچگیات افتادم
_هی زویی.تمومش کن.من بچه نیستم
_خب جونگکوکه بزرررررررررررگ حرفه آخرتو بزن
_میشه برای فردا ماشینتو بهم بدی
زویی چند لحظه با لبخند احمقانش نگام کرد و بعد گفت:چرا فکر
میکنی ماشینمو میدم؟
_چون تو داداشمی
_برچه اساسی فکر کردی بعد از گند کاری دیشب بازم من چنین
ریسکی میکنم؟
_نمیخام با ماشین برم تهه دره.فقط میخام پشت سرشون راه
بیوفتم اون اردو رو زهره ماره مدیر کنم.
______________________
🌑
"part 18"
__________________________
مامی:من رفتم.بای
بازم منو زویی:باااااااای
وقتی دره خونه بسته شد عمیقا نفس کشیدیم.
من:تا 2دقیقه دیگه فک کنم خفه میشدم
زویی:منم
چند لحظه با سکوت گذروندیم که زویی به حرف اومد:کارتو بگو
_از کجا فهمیدی؟
_از اونجایی که نرفتی اتاقتو هنوز نشستی اینجا هی داری درو
دیوارو متر میکنی
_خیلی زرنگ شدیا
_جونگکوک فقط بنال اما قبلش بهت گفته باشم جوابم
نهههههههههههه
_چرا تو که هنوز نشنیدی حرفامو؟
_تمام کارات بوی شر میده
_بهتره دماغتو یه جایی نشون بدی.
_نمونش دیشب.مثال گفته بودی هیچ خطری نیس همه چی خوب
پیش میره
_آخه من از کجا میدونستم یه عده موامخدر اونجا جابه جا میکنن
و از شانس قهوه ای من درسسسسسسسسسسسست همون شبی
که ما اونجا بودیم گزارش شده
_توهر جا بری بدشانسی پشت سرته
_خیلی ممنون از این همه امیدواری
_واقعیته قبولش کن
_نهههه.زویی فقط همین یه بار فقططططططططط همین یه بار
کمکم کن خیلی مهمه
_چه کاریه که براش انقد اصرار داری؟
_قراره آخر هفته همه بچه های مدرسه برن اردو
_خب خوش بگذره این دیگه نیازی به کمک من نداره
_خب این شوهرخاله ی بادکنک گفته که من حق ندارم باهاشون
برم.
خندید:آخی گناه داری کوچولو گریه نکن بعدا خودم میبرمت
بیرون
_مگه من بچه 5ساله ام اینجوری داری سرمو شیره میمالی؟
_پس چی؟ببین چجوری اون لبای کوچولوتو آویزون کردی.یاده
بچگیات افتادم
_هی زویی.تمومش کن.من بچه نیستم
_خب جونگکوکه بزرررررررررررگ حرفه آخرتو بزن
_میشه برای فردا ماشینتو بهم بدی
زویی چند لحظه با لبخند احمقانش نگام کرد و بعد گفت:چرا فکر
میکنی ماشینمو میدم؟
_چون تو داداشمی
_برچه اساسی فکر کردی بعد از گند کاری دیشب بازم من چنین
ریسکی میکنم؟
_نمیخام با ماشین برم تهه دره.فقط میخام پشت سرشون راه
بیوفتم اون اردو رو زهره ماره مدیر کنم.
______________________
🌑
۱.۸k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.