فیک: black fate2
فیک: black fate2
پارت1
felix:
=این بدترین لحظه ی زندگیش بود در حالی که داره معشوق شو با بیرحمترین شکل ممکن تنها میزاره،الان انیش چه وضعیتی داشت حالش خوب بود یک هفته از اون شب که تنهاش گذشت گذشته ، الان جسم بی روح فلیکس توی فرودگاه قرار داره چرا باید توی دنیا این دوتا قربانس خانواده هاشون بشم
سان:فلیکس...اسم تو بود برو...
=با کلافگی سرشو بلند کرد
فلیکس: باشه دیگه من میرم ولی خواهشا هواست به انیش باشه یه لحظه تنهاش نزار...
سان: چشم مراقبشم...
فلیکس:...هروقتم گفتم بیا پیشم یکی دیگه رو از خودتون براش به پا بزار و خودت بیا پیشم...
سان: باشه...
=و با رفتن فلیکس مکالمه پایان یافت...این یک هفته سخت ترین روز های زندگیش بود راستش کسی درکش نمیکرد...
پدرش به زور با انیش جداش کرده بود حالا فرستاده بودتش به تایلند
بعد این چه اتفاقی واسه معشوقش خودش میوفتاد...
.
.
.
.
.
anish:
=یک هفته داخل اتاقش بدون هیچ اب و غذایی داشت میمرد ولی چیزی نمی خورد یه مرد که تنهاش گذاشته بود ارزششو داشت؟
اون عاشقش بود و الان تنهاش گذاشته بود،چرا قربانی باید انیش باشه!
لیسا: انیش...
انیش: هوم..
=دختر بزرگتر اومد کنارش نشست
لیسا: انیش نگام...کن باید حرف بزنیم این حالت اصلا خوب نیست باید درستش کنیم...
انیش: همه چیز تموم شده...
لیسا:...انیش تو هنوز 19 سالته یعنی هنوز خیلی جوونی میتونی دوباره عاشق بشی دوباره یکی دیگه رو دوست داشته باشه این اخر کار نیس
اون تورو تنها گذاشت اونه که انسانه حقیره اون بده...ولی قرار نیس توهم...بخاطر اون زندگیه تازه شروع شده تو خراب کنی الان دیگه سن خوشحالیته ...
=دختر که داشت به حرفای لیسا فک میکرد...چرا باید انیش قربانی بشه در حال که فلیکس تنهاش گذاشته؟چرا باید بهترین سن عمرشو بخاطر یه مرد خراب کنه؟ صد درصد الان اون داره زندگیه خودشو میکنه و چرا باید انیش حالش بد باشه...باید زندگیشو از نو شروع کنه...
انیش:باشه
=دختر بزرگتر لبخندی زد
لیسا: پس که اینطوره چند جلسه برو پیش روانشناس...تا حالت خوب بشه...راه حل های بهت...بده! میری؟
=دختر...واقعا میخواست از این زندگیه الان نجات پیدا کنه زندگیه دیگه ای رو شروع کنه پس:
انیش: باشه...میرم...فقط,لطفا یه روانسناس خوب رو پیدا کن...
=دختر بزگتر لبخند راضی مندی زد با داد لب زد:
لیسا: اینکه عالیه خواهر...تازه باید تا هفته ی اینده خوب بشی چان میاد دیگه میخوام اون انیش قوی و پر حرف باشی که براش تعریف میکردم
=دختر کوچیکتر لبخندی متقابلی زد
(ادامه اش اسلاید دوم)
پارت اول فصل دوم عزیزانم دوسش داشته باشید و حمایتش کنید تا نویسنده انرژی بگیره و بیشتر بنویسه🫂💞
پارت1
felix:
=این بدترین لحظه ی زندگیش بود در حالی که داره معشوق شو با بیرحمترین شکل ممکن تنها میزاره،الان انیش چه وضعیتی داشت حالش خوب بود یک هفته از اون شب که تنهاش گذشت گذشته ، الان جسم بی روح فلیکس توی فرودگاه قرار داره چرا باید توی دنیا این دوتا قربانس خانواده هاشون بشم
سان:فلیکس...اسم تو بود برو...
=با کلافگی سرشو بلند کرد
فلیکس: باشه دیگه من میرم ولی خواهشا هواست به انیش باشه یه لحظه تنهاش نزار...
سان: چشم مراقبشم...
فلیکس:...هروقتم گفتم بیا پیشم یکی دیگه رو از خودتون براش به پا بزار و خودت بیا پیشم...
سان: باشه...
=و با رفتن فلیکس مکالمه پایان یافت...این یک هفته سخت ترین روز های زندگیش بود راستش کسی درکش نمیکرد...
پدرش به زور با انیش جداش کرده بود حالا فرستاده بودتش به تایلند
بعد این چه اتفاقی واسه معشوقش خودش میوفتاد...
.
.
.
.
.
anish:
=یک هفته داخل اتاقش بدون هیچ اب و غذایی داشت میمرد ولی چیزی نمی خورد یه مرد که تنهاش گذاشته بود ارزششو داشت؟
اون عاشقش بود و الان تنهاش گذاشته بود،چرا قربانی باید انیش باشه!
لیسا: انیش...
انیش: هوم..
=دختر بزرگتر اومد کنارش نشست
لیسا: انیش نگام...کن باید حرف بزنیم این حالت اصلا خوب نیست باید درستش کنیم...
انیش: همه چیز تموم شده...
لیسا:...انیش تو هنوز 19 سالته یعنی هنوز خیلی جوونی میتونی دوباره عاشق بشی دوباره یکی دیگه رو دوست داشته باشه این اخر کار نیس
اون تورو تنها گذاشت اونه که انسانه حقیره اون بده...ولی قرار نیس توهم...بخاطر اون زندگیه تازه شروع شده تو خراب کنی الان دیگه سن خوشحالیته ...
=دختر که داشت به حرفای لیسا فک میکرد...چرا باید انیش قربانی بشه در حال که فلیکس تنهاش گذاشته؟چرا باید بهترین سن عمرشو بخاطر یه مرد خراب کنه؟ صد درصد الان اون داره زندگیه خودشو میکنه و چرا باید انیش حالش بد باشه...باید زندگیشو از نو شروع کنه...
انیش:باشه
=دختر بزرگتر لبخندی زد
لیسا: پس که اینطوره چند جلسه برو پیش روانشناس...تا حالت خوب بشه...راه حل های بهت...بده! میری؟
=دختر...واقعا میخواست از این زندگیه الان نجات پیدا کنه زندگیه دیگه ای رو شروع کنه پس:
انیش: باشه...میرم...فقط,لطفا یه روانسناس خوب رو پیدا کن...
=دختر بزگتر لبخند راضی مندی زد با داد لب زد:
لیسا: اینکه عالیه خواهر...تازه باید تا هفته ی اینده خوب بشی چان میاد دیگه میخوام اون انیش قوی و پر حرف باشی که براش تعریف میکردم
=دختر کوچیکتر لبخندی متقابلی زد
(ادامه اش اسلاید دوم)
پارت اول فصل دوم عزیزانم دوسش داشته باشید و حمایتش کنید تا نویسنده انرژی بگیره و بیشتر بنویسه🫂💞
۳۹۱
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.