《دوپارتی🌊》
#لینو
#استری_کیدز
مشتری ها یکی یکی میومدن و میرفتن هوا داشت رو به تاریکی میرفت
در کافه باز شد و مشتری دیگه ای وارد شد
محو دختری شده بود که جلوی در ایستاده بود و به اطرافش نگاه میکرد
_چخبره...این..این
دارم درست میبینم؟این همون ا.ته خودمونه؟
ویو ا.ت
وارد کافه شدم تا برای افراد حاضر توی شرکت چندتا نوشیدنی بگیرم
به اطراف نگاه کردم با دیدن اون تعجب کردم نگاهامون بهم برای چند لحظه قفل شد و بعد من نزدیک رفتم
+سلام
ویو راوی
لینو لبخندی زد
"_آره مثل اینکه خودشه همون همبازی شیطون بلای بچیگیامون"
_مشتاق دیدار
+همچنین...چقدر بزرگ شدی
_به هر حال همه که همونجوری نمیمونن تو خودتم بزرگ شدی
ا.ت خنده ای کرد
+درسته ولی هنوزم اخلاقت همونطوریه واقعا که
_خب حالا
یکم ساکت موندین و بعد سکوت رو شکستی
+اها راستی اومده بودم 15 تا آمریکاینو بگیرم
_اوکی ولی اینهمه؟
لبخندی زدی
+برای خودم نمیخوام
_باشه یکم صبر کن
بعد از چند دقیقه با چند تا بسته برگشت
+اوممم ممنونم
پولشون حساب کردی و چندتا از بسته ها رو برداشتی
+میشه یه لطفی بکنی اون چندتای دیگه رو کمکم بیاری؟
خندید و با لحن مسخره بازیی گفت که
_نه
یکی از دستاتو خالی کردی و زدی به شونش
+هر هر بامزه
_شوخی کردم
چند تا از بسته هارو هم اون برداشت با هم دیگه بیرون کافه رفتید و بسته هارو داخل ماشین گذاشتید
در ماشینتو باز کردی تا سوار بشی که با صداش متوقف شدی
_میگم...چیزه....میشه امشب برای شام دعوتت کنم؟
نگاهی بهش انداختی و پوزخندی زدی
+تو منو مهمون کنی؟
_آره مگه چیه؟
+هیچی فقط....امشب کار دارم باید برم جایی نمیتونم
_باشهبابا اصن نخواستیم
سرتو تکون دادی و سوار ماشین شدی و رفتی
برای مدتی به رفتنت خیره شد و بعد رفت داخل کافه
#استری_کیدز
مشتری ها یکی یکی میومدن و میرفتن هوا داشت رو به تاریکی میرفت
در کافه باز شد و مشتری دیگه ای وارد شد
محو دختری شده بود که جلوی در ایستاده بود و به اطرافش نگاه میکرد
_چخبره...این..این
دارم درست میبینم؟این همون ا.ته خودمونه؟
ویو ا.ت
وارد کافه شدم تا برای افراد حاضر توی شرکت چندتا نوشیدنی بگیرم
به اطراف نگاه کردم با دیدن اون تعجب کردم نگاهامون بهم برای چند لحظه قفل شد و بعد من نزدیک رفتم
+سلام
ویو راوی
لینو لبخندی زد
"_آره مثل اینکه خودشه همون همبازی شیطون بلای بچیگیامون"
_مشتاق دیدار
+همچنین...چقدر بزرگ شدی
_به هر حال همه که همونجوری نمیمونن تو خودتم بزرگ شدی
ا.ت خنده ای کرد
+درسته ولی هنوزم اخلاقت همونطوریه واقعا که
_خب حالا
یکم ساکت موندین و بعد سکوت رو شکستی
+اها راستی اومده بودم 15 تا آمریکاینو بگیرم
_اوکی ولی اینهمه؟
لبخندی زدی
+برای خودم نمیخوام
_باشه یکم صبر کن
بعد از چند دقیقه با چند تا بسته برگشت
+اوممم ممنونم
پولشون حساب کردی و چندتا از بسته ها رو برداشتی
+میشه یه لطفی بکنی اون چندتای دیگه رو کمکم بیاری؟
خندید و با لحن مسخره بازیی گفت که
_نه
یکی از دستاتو خالی کردی و زدی به شونش
+هر هر بامزه
_شوخی کردم
چند تا از بسته هارو هم اون برداشت با هم دیگه بیرون کافه رفتید و بسته هارو داخل ماشین گذاشتید
در ماشینتو باز کردی تا سوار بشی که با صداش متوقف شدی
_میگم...چیزه....میشه امشب برای شام دعوتت کنم؟
نگاهی بهش انداختی و پوزخندی زدی
+تو منو مهمون کنی؟
_آره مگه چیه؟
+هیچی فقط....امشب کار دارم باید برم جایی نمیتونم
_باشهبابا اصن نخواستیم
سرتو تکون دادی و سوار ماشین شدی و رفتی
برای مدتی به رفتنت خیره شد و بعد رفت داخل کافه
۱۱.۰k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.