سرنوشت نفرین شده...
پارت 5
در بسته شد و دوباره همجا تاریک شد چند ثانیه بعد مرد فندکشو روشن کرد.
بعد شمع هایی که اونجا بودنو روشن کرد.
رفت گوشه بعدی اتاق و بازم شعمارو روشن کرد
یواش یواش اتاق روشن شد.
یه اتاق کوچیک مربعی شکل بود که هیچی بغیر از یه در. چهارتا میز که روشون چند تا شمع بود و یه صندلی نداشت.
اون مرد همونی بود که صندلی رو پرت کرد رو صورتم.
با ترس پرسیدم
-ت تو کی هستی؟!
مرد در حالی که داشت مینشست رو صندلی جواب داد
+جئون، جونگ کوک
آروم گفتم
-جئون جونگ کوک؟
اونم صدامو شنید و جواب داد
+هوم
بعد دست به سینه نشست و بی صدا و بی حس فقط نگام کرد منم هر لحظه بیشتر خجالت میکشیدم.
یه شلوار کارگو آبی تنم بود و پریود بودم اما چون از زمان آخرین باری که پد گذاشتم میگذشت حس میکنم همجارو به گند کشیدم.
یکم چرخیدم و نگا کردم. حسم درست بود!
سعی کردم جوری بشینم که اون نبینه
اما اون به این چیزا اهمیت نمیداد و فقط زل زده بود به صورتم.
بعد چند دقیقه با حالت تعجبی پرسید
+هی دختر کوچولو، نگفتی اسمت چیه؟!
با ترس جواب دادم
-م من لا... مارینم
جونگ کوک دوباره مثل قبل لکنتی که بخاطر ترس گرفته بودمو مسخره کرد
-لا لا مارین؟عامممم میدونی که نباید دروغ بگی؟
+دروغ نمیگم
-انگار هوس یه صندلی دیگه کردی که بوممم بره تو صورتت
+م...م...من...واقعا دروغ نمیگم
-جدی؟ هعییی به هر حال خوشحالم کیم لارا. راستی عکسای با دوستات گرفتی خیلی سم بود.
پشمام
اون اسممو میدونست.
هفف تازه یادم اومد گوشیم دستشه
-ولی گوشی یه چیز شخصیه نباید نگاش میکردی
بدون توجه به حرفم گفت
+حالا چرا اینقدر عکس و فیلم از کاردستی ها داری؟ خیلی کاردستی دوست داری دختر کوچولو؟
-به من نگو دختر کوچولو
+پس چی بگم؟ گزینه دیگه ای ندارم! هر دوشونم درستن. هم دختری هم کوچولو همین
-من به این گندگی رو نمیبینی
+خیلیم گنده نیستی
یه برگه آچهار تا شده از جیبش در آورد و باز کرد
+هوممم اینجا نوشته 46 کیلویی با قد 173 هنوزم ادعای بزرگ بودن داری؟
دوباره به کاغذ نگا کردو گفت
+ووو 23 سالته. تو عملا بچه ای
بعد دوباره نیشخند معروفشو زد
-هییی اون اطلاعات منو از کجا آوردی
بی اهمیت به کاغذ نگا کرد و گفت
+میبینم که اسمتو عوض کردی.پس وقتی گفتی مارین به نوعی راست گفتی.
دوباره به کاغذ نگا کرد
+بد قدمم که هستی. اینجا نوشته لحظه تولدت مادرت مرد.خاک تو سرت
از شدت حرس درد فک و گردنم دو برابر شد اما میترسیدم چیزی بگم و فقط میتونستم سکوت کنم.
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️♥️
پارت بعدو امروز بزارم یا فردا؟🤣💔
در بسته شد و دوباره همجا تاریک شد چند ثانیه بعد مرد فندکشو روشن کرد.
بعد شمع هایی که اونجا بودنو روشن کرد.
رفت گوشه بعدی اتاق و بازم شعمارو روشن کرد
یواش یواش اتاق روشن شد.
یه اتاق کوچیک مربعی شکل بود که هیچی بغیر از یه در. چهارتا میز که روشون چند تا شمع بود و یه صندلی نداشت.
اون مرد همونی بود که صندلی رو پرت کرد رو صورتم.
با ترس پرسیدم
-ت تو کی هستی؟!
مرد در حالی که داشت مینشست رو صندلی جواب داد
+جئون، جونگ کوک
آروم گفتم
-جئون جونگ کوک؟
اونم صدامو شنید و جواب داد
+هوم
بعد دست به سینه نشست و بی صدا و بی حس فقط نگام کرد منم هر لحظه بیشتر خجالت میکشیدم.
یه شلوار کارگو آبی تنم بود و پریود بودم اما چون از زمان آخرین باری که پد گذاشتم میگذشت حس میکنم همجارو به گند کشیدم.
یکم چرخیدم و نگا کردم. حسم درست بود!
سعی کردم جوری بشینم که اون نبینه
اما اون به این چیزا اهمیت نمیداد و فقط زل زده بود به صورتم.
بعد چند دقیقه با حالت تعجبی پرسید
+هی دختر کوچولو، نگفتی اسمت چیه؟!
با ترس جواب دادم
-م من لا... مارینم
جونگ کوک دوباره مثل قبل لکنتی که بخاطر ترس گرفته بودمو مسخره کرد
-لا لا مارین؟عامممم میدونی که نباید دروغ بگی؟
+دروغ نمیگم
-انگار هوس یه صندلی دیگه کردی که بوممم بره تو صورتت
+م...م...من...واقعا دروغ نمیگم
-جدی؟ هعییی به هر حال خوشحالم کیم لارا. راستی عکسای با دوستات گرفتی خیلی سم بود.
پشمام
اون اسممو میدونست.
هفف تازه یادم اومد گوشیم دستشه
-ولی گوشی یه چیز شخصیه نباید نگاش میکردی
بدون توجه به حرفم گفت
+حالا چرا اینقدر عکس و فیلم از کاردستی ها داری؟ خیلی کاردستی دوست داری دختر کوچولو؟
-به من نگو دختر کوچولو
+پس چی بگم؟ گزینه دیگه ای ندارم! هر دوشونم درستن. هم دختری هم کوچولو همین
-من به این گندگی رو نمیبینی
+خیلیم گنده نیستی
یه برگه آچهار تا شده از جیبش در آورد و باز کرد
+هوممم اینجا نوشته 46 کیلویی با قد 173 هنوزم ادعای بزرگ بودن داری؟
دوباره به کاغذ نگا کردو گفت
+ووو 23 سالته. تو عملا بچه ای
بعد دوباره نیشخند معروفشو زد
-هییی اون اطلاعات منو از کجا آوردی
بی اهمیت به کاغذ نگا کرد و گفت
+میبینم که اسمتو عوض کردی.پس وقتی گفتی مارین به نوعی راست گفتی.
دوباره به کاغذ نگا کرد
+بد قدمم که هستی. اینجا نوشته لحظه تولدت مادرت مرد.خاک تو سرت
از شدت حرس درد فک و گردنم دو برابر شد اما میترسیدم چیزی بگم و فقط میتونستم سکوت کنم.
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️♥️
پارت بعدو امروز بزارم یا فردا؟🤣💔
۴.۶k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.