p1🩸
ویو یوری سا :
با هیجان از تختم بلند شدم اخه امروز روز تولدمه امید وارم بابا اینها یادشون باشه رفتم دوش گرفتم لباس گرم پوشیدم پرده رو کنار زدم دیدم داره برف میباره خیلی ذوق گردم چون من عاشق برف هم رفتم پایین دیدم جین نشسته روی مبل رفتم کنارش
یوری : داداشی
جین : جونم
یوری : امروز چندمه ؟
جین : فک کنم ۲۱ ژانویه برای چی پرسیدی ؟
یعنی تولدمو یادش نمیاد !
یوری : هیچی همین طوری پرسیدم ( آروم )
و از کنار مبل ناراحت رفتم
ویو جین :
وقتی یوری سا ازم پرسید که امروز چندمه ترسیدم که یا وقت لو ندم یوری فک میکنه که ما روز تولدشو فراموش کردیم ….
جین از جاش بلند شد و رفت داخل اتاق باباش
جین : پدر
مین هو : بله پسرم
جین : امروز که یادتون نرفته ؟
مین هو : مگه میشه یادم بره به یوری سا چیزی که نگفتی نه
جین : نه پدر خیالتون جمع
مین هو : افرین
ویو ریوی سا :
رفتم داخل اتاقم و خودمو انداختم روی تخت و به سقف خیره شدم
یعنی واقعا تولد من یادشون رفته یعنی منو فراموش کردند خیلی ناراحت بودم ( حس بچگیه دیگه ) داشتم با خودم حرف میزنم که در باز شد نگاه همو به در دادم دیدم یومی هستش
ویو یومی :
داشتم دنبال ریوی سا میگشتم که بهش تولدشو تبریک بگم و بعد بریم بیرون توی برف بازی کنیم که جین جلوم سبز شد
یومی : وای چته ترسوندیم
حین : تو چقدر زود میترسی داری ببینم داری دنبال یوری سا میگردی
یومی : انگار حس شیشمت خیلی فعاله اره داشتم دنبالش میگشتم که بهش تولدشو تبریک بگم بعد بریم بیرون بازی کنیم
جین : نه نت بهش نگی
یه جوری گفت نه نه که انگار میخام قتل انجام بدم
یومی : وای وای واسه چی ؟
حین : اخه قراره سورپرایزش کنیم لطفا لو نده
یومی : هاهاااااااااا الان گرفتم باشه لو نمیدم ولی الان میخام برم پیشش که بریم بیرون بازی کنیم
جین : باشه برید ولی زود بیاید سرما نخورید
از پیش جین رفتم در اتاق یوری سارو که باز کردم دیدم روی تختش دراز کشیده وای خدا میدونه چقدر ناراحته روی تخت نشست و روی من کرد ….
یومی : چیزه …. یوری سا میایی بیرون بازی کنیم داره برف میباره یوری : اوهوم …. بریم
یوری دلش نمیخاست که بره برای اینکه یومی ناراحت نشه باهاش رفت …….
اینم از پارت اولش ♥️
با هیجان از تختم بلند شدم اخه امروز روز تولدمه امید وارم بابا اینها یادشون باشه رفتم دوش گرفتم لباس گرم پوشیدم پرده رو کنار زدم دیدم داره برف میباره خیلی ذوق گردم چون من عاشق برف هم رفتم پایین دیدم جین نشسته روی مبل رفتم کنارش
یوری : داداشی
جین : جونم
یوری : امروز چندمه ؟
جین : فک کنم ۲۱ ژانویه برای چی پرسیدی ؟
یعنی تولدمو یادش نمیاد !
یوری : هیچی همین طوری پرسیدم ( آروم )
و از کنار مبل ناراحت رفتم
ویو جین :
وقتی یوری سا ازم پرسید که امروز چندمه ترسیدم که یا وقت لو ندم یوری فک میکنه که ما روز تولدشو فراموش کردیم ….
جین از جاش بلند شد و رفت داخل اتاق باباش
جین : پدر
مین هو : بله پسرم
جین : امروز که یادتون نرفته ؟
مین هو : مگه میشه یادم بره به یوری سا چیزی که نگفتی نه
جین : نه پدر خیالتون جمع
مین هو : افرین
ویو ریوی سا :
رفتم داخل اتاقم و خودمو انداختم روی تخت و به سقف خیره شدم
یعنی واقعا تولد من یادشون رفته یعنی منو فراموش کردند خیلی ناراحت بودم ( حس بچگیه دیگه ) داشتم با خودم حرف میزنم که در باز شد نگاه همو به در دادم دیدم یومی هستش
ویو یومی :
داشتم دنبال ریوی سا میگشتم که بهش تولدشو تبریک بگم و بعد بریم بیرون توی برف بازی کنیم که جین جلوم سبز شد
یومی : وای چته ترسوندیم
حین : تو چقدر زود میترسی داری ببینم داری دنبال یوری سا میگردی
یومی : انگار حس شیشمت خیلی فعاله اره داشتم دنبالش میگشتم که بهش تولدشو تبریک بگم بعد بریم بیرون بازی کنیم
جین : نه نت بهش نگی
یه جوری گفت نه نه که انگار میخام قتل انجام بدم
یومی : وای وای واسه چی ؟
حین : اخه قراره سورپرایزش کنیم لطفا لو نده
یومی : هاهاااااااااا الان گرفتم باشه لو نمیدم ولی الان میخام برم پیشش که بریم بیرون بازی کنیم
جین : باشه برید ولی زود بیاید سرما نخورید
از پیش جین رفتم در اتاق یوری سارو که باز کردم دیدم روی تختش دراز کشیده وای خدا میدونه چقدر ناراحته روی تخت نشست و روی من کرد ….
یومی : چیزه …. یوری سا میایی بیرون بازی کنیم داره برف میباره یوری : اوهوم …. بریم
یوری دلش نمیخاست که بره برای اینکه یومی ناراحت نشه باهاش رفت …….
اینم از پارت اولش ♥️
۳.۴k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.