THE SPY🌘🖤
THE SPY🌘🖤
PART|30
بعد از اینکه برای گوشی رمز گذاشت بلند شد و دنبال جایی برای پنهان کردن گوشی گشت.
نمیتونست ببرتش بیرون چون دوربین قطعا میدیدش، پس رفت سمت کابینتی که داخل سرویس بود و بازش کرد.
داخل کابینت چند کشو روی همدیگه بود.
سریع آخرین کشو رو کامل کشید بیرون و گوشی و گذاشت اونجا و دوباره کشو رو گذاشت سر جاش و کابینت و بست.
وقتی بلند شد دردی توی شکم و کمرش پیچید که باعث شد دستشو دور شکمش بپیچه.
لباسش و داد بالا که دید دور شکمش به شکل دایرهای قرمز شده بود.
قطعا اون کمربند و خیلی محکم بسته بودند،و بخاطر همون بود که نفسش بالا نیومد و قرمز شده بود.
خب اون در حقیقت به هیچ چیزی که اونجا بود حساسیتی نداشت که باعث بشه نفسش بند بیاد.
لباسش و داد پایین و از سرویس بیرون اومد و سمت در اتاق رفت.
باید میرفت اتاق اون مرد.
********************************
در زد و با صدایی که گفت بیا تو داخل شد.
رفت داخل و مرد و دید که در کمدش و بست و سمت میز کارش حرکت کرد.
(دوستان اینجا،علامت جیمین:+ و تهیونگ:_)
+با من کاری داشتید؟
_شنیدم حالت بد شده
+چیز مهمی نبود فقط یکم حساسیتم اود کرد.
_میدونم، فقط خواستم بگم واسهی من دردسر اضافی درست نکن.
جیمین دندون قروچهای کرد و چشماشو محکم فشار داد تا چیزی به مرد نگه.
_خواستم بهت بگم قراره تا موقعی که اینجایی خدمتکار شخصی من باشی.
جیمین چندثاتیه زمان برای تحلیل این حرف به مغزش داد و بعد با تعجب سرشو آورد بالا.
+چ...چی؟
_خدمتکار شخصی.
کلمات و هجی کرد و توی چشمای زل زد.
جیمین اون لحظه فهمید اون چشم ها واقعا ترسناکن.
_عادت ندارم یک حرف و چند بار تکرار کنم سعی کن اینو از الان بفهمی.
+الان جدی هستی؟
_بنظرت من باهات شوخی دارم؟
+اما من آسیب دیدم
_اونقدر جدی نیست و از آخر هفته کارت و شروع میکنی یعنی سه روز دیگه
+مجبورم این کارو انجام بدم؟
_نه، در عوض میتونی برگردی خونت.
جیمین محکم چشماشو فشار داد و سرشو تکون داد
+باشه
_میتونی بری
از در خارج شد و زیر لب زمزمه کرد
+از همین الان داره دستور میده
دهن کجی ای کرد و گفت
+واقعا هر ثانیه تو این خونه داره انگیزهام رو برای دستگیر کردن این دو برادر بیشتر میکنه.
زد تو سرش و گفت
+آره آره حتما با این همه مدرکی که پیدا کردی قراره دستگیرشون کنی ،چهار روزه اینجایی هنوز هیچ غلطی نکردی.
و با فکری که از مغزش عبور کرد برگشت و بهت زده به در اتاقی که ازش فاصله داشت نگاه کرد
+اگه....اگه...خدمتکار شخصیش بشم پس میتونم برم توی اتاق و به اطلاعات دسترسی داشته باشم؟؟
درحالی که مردمک چشماش گشاد شده بود دستشو گذاشت جلوی دهنش
+مسیح...باورم نمیشه.
و باخوشحالی و هیجان بسمت اتاقش رفت.
حمایت؟💜💗
PART|30
بعد از اینکه برای گوشی رمز گذاشت بلند شد و دنبال جایی برای پنهان کردن گوشی گشت.
نمیتونست ببرتش بیرون چون دوربین قطعا میدیدش، پس رفت سمت کابینتی که داخل سرویس بود و بازش کرد.
داخل کابینت چند کشو روی همدیگه بود.
سریع آخرین کشو رو کامل کشید بیرون و گوشی و گذاشت اونجا و دوباره کشو رو گذاشت سر جاش و کابینت و بست.
وقتی بلند شد دردی توی شکم و کمرش پیچید که باعث شد دستشو دور شکمش بپیچه.
لباسش و داد بالا که دید دور شکمش به شکل دایرهای قرمز شده بود.
قطعا اون کمربند و خیلی محکم بسته بودند،و بخاطر همون بود که نفسش بالا نیومد و قرمز شده بود.
خب اون در حقیقت به هیچ چیزی که اونجا بود حساسیتی نداشت که باعث بشه نفسش بند بیاد.
لباسش و داد پایین و از سرویس بیرون اومد و سمت در اتاق رفت.
باید میرفت اتاق اون مرد.
********************************
در زد و با صدایی که گفت بیا تو داخل شد.
رفت داخل و مرد و دید که در کمدش و بست و سمت میز کارش حرکت کرد.
(دوستان اینجا،علامت جیمین:+ و تهیونگ:_)
+با من کاری داشتید؟
_شنیدم حالت بد شده
+چیز مهمی نبود فقط یکم حساسیتم اود کرد.
_میدونم، فقط خواستم بگم واسهی من دردسر اضافی درست نکن.
جیمین دندون قروچهای کرد و چشماشو محکم فشار داد تا چیزی به مرد نگه.
_خواستم بهت بگم قراره تا موقعی که اینجایی خدمتکار شخصی من باشی.
جیمین چندثاتیه زمان برای تحلیل این حرف به مغزش داد و بعد با تعجب سرشو آورد بالا.
+چ...چی؟
_خدمتکار شخصی.
کلمات و هجی کرد و توی چشمای زل زد.
جیمین اون لحظه فهمید اون چشم ها واقعا ترسناکن.
_عادت ندارم یک حرف و چند بار تکرار کنم سعی کن اینو از الان بفهمی.
+الان جدی هستی؟
_بنظرت من باهات شوخی دارم؟
+اما من آسیب دیدم
_اونقدر جدی نیست و از آخر هفته کارت و شروع میکنی یعنی سه روز دیگه
+مجبورم این کارو انجام بدم؟
_نه، در عوض میتونی برگردی خونت.
جیمین محکم چشماشو فشار داد و سرشو تکون داد
+باشه
_میتونی بری
از در خارج شد و زیر لب زمزمه کرد
+از همین الان داره دستور میده
دهن کجی ای کرد و گفت
+واقعا هر ثانیه تو این خونه داره انگیزهام رو برای دستگیر کردن این دو برادر بیشتر میکنه.
زد تو سرش و گفت
+آره آره حتما با این همه مدرکی که پیدا کردی قراره دستگیرشون کنی ،چهار روزه اینجایی هنوز هیچ غلطی نکردی.
و با فکری که از مغزش عبور کرد برگشت و بهت زده به در اتاقی که ازش فاصله داشت نگاه کرد
+اگه....اگه...خدمتکار شخصیش بشم پس میتونم برم توی اتاق و به اطلاعات دسترسی داشته باشم؟؟
درحالی که مردمک چشماش گشاد شده بود دستشو گذاشت جلوی دهنش
+مسیح...باورم نمیشه.
و باخوشحالی و هیجان بسمت اتاقش رفت.
حمایت؟💜💗
۱.۹k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.