پارت آخر
پارت آخر
جونگوک :بله
جک:به آقای جئون
جونگوک:اگه میخوای چرت بگی قطع کنم
جک:باشه قطع کن ک دخترت بمیره
جونگکوک:مرتیکه عوضی یورا پیش توئه(داد)
جک:اگه میخوای دخترت زنده بمونه با ۱۰ میلیون وون به آدرسی ک میگم بیا حواست باشه بدون پلیس
و قطع کرد
جونگکوک :الو مرتیکه
عوضی(داد)
ات:چی شده یورا کجاست
جونگوک قضیه رو براش تعریف کرد
جونگکوک ویو:رفتم خونه و از گاوصندوق ۱۰ میلیون وون برداشتم خواستم سوار ماشین بشم ک
ات:منم میام
جونگکوک:نه نمیخواد خطرناکه
ات:گفتم منم میام
جونگکوک :باش
جونگکوک ویو :رسیدیم به جایی ک جک گفته بود یه انباری بود
جونگکوک:تو بشین تو ماشین تا من بیام
ات :ولی
جونگکوک:ولی نداره همین ک گفتم
جونگکوک ویو:یورا رو به یه صندلی بسته بودن و یه مرد هیکلی یه اسلحه بالا سرش گرفته بود ک یورا چشمش به من خورد دلم واسش تنگ شده بود
یورا:بابایی تروخدا نجاتم بده من میترسم
جونگکوک:نترس دختر خوشگلم الان میریم
جک: به به ببین کی اینجاست پول و آوردی
جونگکوک:آره سریع بگیر گورت و گم کن
جک:ببینم آفرین ۱۰ میلیون وونه
جونگکوک:یورا رو بده
جک:دختره رو بکشید
جونگکوک:چیییی مرتیکه عوضی
ک یهو ات بایه چوب از پشت زد تو سره اون مرده که اسلحه دستش بود جک خواست اسلحه دراره ک من یه تیر تو مغزش خالی کردم
ک جونگکوک رفت سمت یورا و بغلش کرد
جونگکوک:یورا دخترم خوبی عزیزم
یورا:خوبم بابایی
ات:واااا یعنی نمیخوای منو بغل کنی یورا خانم
ک یورا ات و بغل کرد
جونگکوک:یورا دخترم منو ببخش ک اینهمه اذیتت کردم میلخشی بابایی؟
یورا:معلومه ک میبخشم
جونگکوک یورا رو بغل کرد و سرش بوسید
اون روز سه تایی رفتن خونه و چهارتایی کلی باهم خوش گذروندن و تا آخر عمر با خوشبختی زندگی کردن
پایان
جونگوک :بله
جک:به آقای جئون
جونگوک:اگه میخوای چرت بگی قطع کنم
جک:باشه قطع کن ک دخترت بمیره
جونگکوک:مرتیکه عوضی یورا پیش توئه(داد)
جک:اگه میخوای دخترت زنده بمونه با ۱۰ میلیون وون به آدرسی ک میگم بیا حواست باشه بدون پلیس
و قطع کرد
جونگکوک :الو مرتیکه
عوضی(داد)
ات:چی شده یورا کجاست
جونگوک قضیه رو براش تعریف کرد
جونگکوک ویو:رفتم خونه و از گاوصندوق ۱۰ میلیون وون برداشتم خواستم سوار ماشین بشم ک
ات:منم میام
جونگکوک:نه نمیخواد خطرناکه
ات:گفتم منم میام
جونگکوک :باش
جونگکوک ویو :رسیدیم به جایی ک جک گفته بود یه انباری بود
جونگکوک:تو بشین تو ماشین تا من بیام
ات :ولی
جونگکوک:ولی نداره همین ک گفتم
جونگکوک ویو:یورا رو به یه صندلی بسته بودن و یه مرد هیکلی یه اسلحه بالا سرش گرفته بود ک یورا چشمش به من خورد دلم واسش تنگ شده بود
یورا:بابایی تروخدا نجاتم بده من میترسم
جونگکوک:نترس دختر خوشگلم الان میریم
جک: به به ببین کی اینجاست پول و آوردی
جونگکوک:آره سریع بگیر گورت و گم کن
جک:ببینم آفرین ۱۰ میلیون وونه
جونگکوک:یورا رو بده
جک:دختره رو بکشید
جونگکوک:چیییی مرتیکه عوضی
ک یهو ات بایه چوب از پشت زد تو سره اون مرده که اسلحه دستش بود جک خواست اسلحه دراره ک من یه تیر تو مغزش خالی کردم
ک جونگکوک رفت سمت یورا و بغلش کرد
جونگکوک:یورا دخترم خوبی عزیزم
یورا:خوبم بابایی
ات:واااا یعنی نمیخوای منو بغل کنی یورا خانم
ک یورا ات و بغل کرد
جونگکوک:یورا دخترم منو ببخش ک اینهمه اذیتت کردم میلخشی بابایی؟
یورا:معلومه ک میبخشم
جونگکوک یورا رو بغل کرد و سرش بوسید
اون روز سه تایی رفتن خونه و چهارتایی کلی باهم خوش گذروندن و تا آخر عمر با خوشبختی زندگی کردن
پایان
۹.۲k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.