افیا عاشق
افیا_عاشق
پارت 6
ویو ا.ت
دیدم تهیونگ گفت از ماشین پیاده نشم اومد گفت میخایم بریم واسه من لباس بگیریم منم نه نگفتم باهاش رفتم توی راه باید در مورد کارم با تهیونگ صحبت میکردم
ا.ت:تهیونگ کار قبلی من چی میشه؟
تهیونگ:تو الان فقط یه کار داری اونم مافیا بودن و هکر بانده ناسلامتی تو بعد من اولینی تو باند
ا.ت:هیی باشه گلی حس غرور پیدا کردما
تهیونگ:باید هم داشته باشی خب دیگه رسیدیم پیاده شدم در رو برای ا.ت باز کردم دستش رو گرفتم به مغازه رفتیم
ویو ا.ت
از ماشین پیاده شدیم محکم دست تهیونگ گرفتم وارد یه مغازه شد که از شکلش مشخص بود خیلی گرونه داشتم با خودم حرف میزدم که چشمم یه لباس مشکی یکم کوتاه رو گرفت(عکسش رو میزارم)
ا.ت:تهیونگ این لباس چطوره
تهیونگ :اوهوم خوبه خوشگله به نظرم به تنت میاد ولی کوتاه نیست
ا.ت:یاا تهیونگ گیر نده دیگه زیاد کوتاه نیست
تهیونگ:باشه برو تو اتاق پروف بپوش
ا.ت:باشه لباس رو گرفتم رفتم تو اتاق پروف پوشیدم خیلی خوشگل بود خیلی بهم میومد تهیونگ صدا کردم بیاد ببینه
تهیونگ:شبیه ملکه ها شدی ا.ت همین خوبه من حساب میکنم دم ماشین وای می ایستم بیا
ا.ت:حیح لطف داری باشه الان میام لباس رو عوض کردم دستم گرفتم رفتم سوار ماشین شدم
پرش زمانی به وقتی که خونه رسیدن
ویو تهیونگ
ا.ت رفت تو اتاق تا نگاه کنه منم همینطور پایین روی کاناپه با گوشی ور میرفتم که متوجه کوک و ارونا شدم اونا خیلی بهم نزدیک شده بودن واقعن هم بهم میومدن
تهیونگ:هی کوک شما دونفر بهم میاین چرا قرار نمیزارین
کوک:خب ارونا میگه باید هرچی ا.ت بگه
تهیونگ:ا.ت با من شما باهم قرار بزارین
کوک:واقعن؟ هرچی رئیس بگه دست ارونا رو گرفتم و بردمش شهربازی
ویو ا.ت
متوجه شدم با تهیونگ تو یه اتاقم ولی فرقی نکرد برام لباس راحتیمو پوشیدم (عکسش رو میزارم) رفتم از پله ها پایین
متوجه تهیونگ شدم اما ارونا و کوک رو ندیدم
ا.ت:تهیونگ ارونا و کوک کجان
تهیونگ:...
.............¥............
پارت 6
ویو ا.ت
دیدم تهیونگ گفت از ماشین پیاده نشم اومد گفت میخایم بریم واسه من لباس بگیریم منم نه نگفتم باهاش رفتم توی راه باید در مورد کارم با تهیونگ صحبت میکردم
ا.ت:تهیونگ کار قبلی من چی میشه؟
تهیونگ:تو الان فقط یه کار داری اونم مافیا بودن و هکر بانده ناسلامتی تو بعد من اولینی تو باند
ا.ت:هیی باشه گلی حس غرور پیدا کردما
تهیونگ:باید هم داشته باشی خب دیگه رسیدیم پیاده شدم در رو برای ا.ت باز کردم دستش رو گرفتم به مغازه رفتیم
ویو ا.ت
از ماشین پیاده شدیم محکم دست تهیونگ گرفتم وارد یه مغازه شد که از شکلش مشخص بود خیلی گرونه داشتم با خودم حرف میزدم که چشمم یه لباس مشکی یکم کوتاه رو گرفت(عکسش رو میزارم)
ا.ت:تهیونگ این لباس چطوره
تهیونگ :اوهوم خوبه خوشگله به نظرم به تنت میاد ولی کوتاه نیست
ا.ت:یاا تهیونگ گیر نده دیگه زیاد کوتاه نیست
تهیونگ:باشه برو تو اتاق پروف بپوش
ا.ت:باشه لباس رو گرفتم رفتم تو اتاق پروف پوشیدم خیلی خوشگل بود خیلی بهم میومد تهیونگ صدا کردم بیاد ببینه
تهیونگ:شبیه ملکه ها شدی ا.ت همین خوبه من حساب میکنم دم ماشین وای می ایستم بیا
ا.ت:حیح لطف داری باشه الان میام لباس رو عوض کردم دستم گرفتم رفتم سوار ماشین شدم
پرش زمانی به وقتی که خونه رسیدن
ویو تهیونگ
ا.ت رفت تو اتاق تا نگاه کنه منم همینطور پایین روی کاناپه با گوشی ور میرفتم که متوجه کوک و ارونا شدم اونا خیلی بهم نزدیک شده بودن واقعن هم بهم میومدن
تهیونگ:هی کوک شما دونفر بهم میاین چرا قرار نمیزارین
کوک:خب ارونا میگه باید هرچی ا.ت بگه
تهیونگ:ا.ت با من شما باهم قرار بزارین
کوک:واقعن؟ هرچی رئیس بگه دست ارونا رو گرفتم و بردمش شهربازی
ویو ا.ت
متوجه شدم با تهیونگ تو یه اتاقم ولی فرقی نکرد برام لباس راحتیمو پوشیدم (عکسش رو میزارم) رفتم از پله ها پایین
متوجه تهیونگ شدم اما ارونا و کوک رو ندیدم
ا.ت:تهیونگ ارونا و کوک کجان
تهیونگ:...
.............¥............
۴.۹k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.