𝗣𝗮𝗿𝘁²⁴
𝗣𝗮𝗿𝘁²⁴
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
هنوز با گنگی به شوگا نگاه میکردم، مثل همیشه ساکت و مغرورانه کنارم ایستاده بود.
البته از وقتی مشکلم رو بهش گفته بودم کمی از غرورش کم کرده و به قولِ خودش باهام طرحِ دوستی گذاشته بود.
آسانسور که ایستاد با هم بیرون رفتیم.
خونه، خونه کوچیک و جمع و جور بود، با وسایلی که روکش ها و ملحفه های سفید تمام وسایلش رو پوشیده بودن.
انگار صاحب این خونه سالها اینجا رو خالی نگه داشته.
بی اراده روی میز کوچک انگشت کشیدم و انگشتم با لایه ی بزرگی از خاک پوشیده شد.
شوگا: اینجا خونه خواهرمه، فکر کنم مامانم درموردش بهت گفته.
مامان شوگا گفته بود دخترش چند سال پیش توی تصادف فوت کرده بود، بی هوا دلم برای این خونه سوت و کور و صاحبش گرفت.
برگشتم و رو به شوگا گفتم:
ا/ت: تسلیت میگم.
سرش رو تکون داد.
شوگا: اون درو باز میکنی یونا و بذارم رو تخت؟
به سمت اتاق رفتم و درش رو باز کردم، اتاق کوچیکی بود.
یونا رو روی تخت گذاشت و لباس هاش رو مرتب کرد و خیالش از بابت جای گرم و نرمش راحت شد و از اتاق بیرون اومد.
در رو بست و گفت:
شوگا: تا یه مدت اینجا باش تا نتیجه شکایتتو پیش ببرم، بعدش تو واسه همیشه راحت میشی.
ا/ت: اگه تو این مدت سراغتون بیان چی؟!.
شونه بالا انداخت و به طرف آشپزخونه خاک گرفته رفت.
شوگا: خب بیان، مگه تهیونگ میخواد چه غلطی بکنه. خودش میدونه تا کجا پاش گیره، جرات نداره زیاده روی کنه.
ا/ت: جونگ کوک چی؟!.
برگشت و نگاهم کرد و گفت:
شوگا: اونم اگه عرضه داشت بهت پیشنهاد نمیداد از اینجا بری تا آبروشون تو خطر نیفته..
•پارت بیست و چهارم•
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
هنوز با گنگی به شوگا نگاه میکردم، مثل همیشه ساکت و مغرورانه کنارم ایستاده بود.
البته از وقتی مشکلم رو بهش گفته بودم کمی از غرورش کم کرده و به قولِ خودش باهام طرحِ دوستی گذاشته بود.
آسانسور که ایستاد با هم بیرون رفتیم.
خونه، خونه کوچیک و جمع و جور بود، با وسایلی که روکش ها و ملحفه های سفید تمام وسایلش رو پوشیده بودن.
انگار صاحب این خونه سالها اینجا رو خالی نگه داشته.
بی اراده روی میز کوچک انگشت کشیدم و انگشتم با لایه ی بزرگی از خاک پوشیده شد.
شوگا: اینجا خونه خواهرمه، فکر کنم مامانم درموردش بهت گفته.
مامان شوگا گفته بود دخترش چند سال پیش توی تصادف فوت کرده بود، بی هوا دلم برای این خونه سوت و کور و صاحبش گرفت.
برگشتم و رو به شوگا گفتم:
ا/ت: تسلیت میگم.
سرش رو تکون داد.
شوگا: اون درو باز میکنی یونا و بذارم رو تخت؟
به سمت اتاق رفتم و درش رو باز کردم، اتاق کوچیکی بود.
یونا رو روی تخت گذاشت و لباس هاش رو مرتب کرد و خیالش از بابت جای گرم و نرمش راحت شد و از اتاق بیرون اومد.
در رو بست و گفت:
شوگا: تا یه مدت اینجا باش تا نتیجه شکایتتو پیش ببرم، بعدش تو واسه همیشه راحت میشی.
ا/ت: اگه تو این مدت سراغتون بیان چی؟!.
شونه بالا انداخت و به طرف آشپزخونه خاک گرفته رفت.
شوگا: خب بیان، مگه تهیونگ میخواد چه غلطی بکنه. خودش میدونه تا کجا پاش گیره، جرات نداره زیاده روی کنه.
ا/ت: جونگ کوک چی؟!.
برگشت و نگاهم کرد و گفت:
شوگا: اونم اگه عرضه داشت بهت پیشنهاد نمیداد از اینجا بری تا آبروشون تو خطر نیفته..
•پارت بیست و چهارم•
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
۶.۷k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.