ندارمت اما ...
ندارمت اما ...
دوست داشتنت را عاشقم ...
اینڪہ شبها با خیال خامی بخوابم ...
صبحها با امید مضحڪی چشم باز ڪنم ...
من از این حماقت عاشقانه حض می برم ...
از اینڪہ دلم می شڪند ...
و دوباره گول می خورد ...
از اینڪہ بیمارم ...
و درمان نخواهم شد ...
من به این ناعلاجی خود معتادم ...
و خیال عاقل شدن هم ندارم ...
اگر بدانی درد تو چه لذتی دارد ...
اگر بدانی دیوانه شدن چه لذتی دارد ...
آه اگر میدانستی شاید ...
خیلی زودتر رهایم می ڪردی ...
ندارمت افسوس ...
اما دوستت دارم ...
من این دوست داشتن را ...
این یادگاری از تو را ...
دوست می دارم...
دوست داشتنت را عاشقم ...
اینڪہ شبها با خیال خامی بخوابم ...
صبحها با امید مضحڪی چشم باز ڪنم ...
من از این حماقت عاشقانه حض می برم ...
از اینڪہ دلم می شڪند ...
و دوباره گول می خورد ...
از اینڪہ بیمارم ...
و درمان نخواهم شد ...
من به این ناعلاجی خود معتادم ...
و خیال عاقل شدن هم ندارم ...
اگر بدانی درد تو چه لذتی دارد ...
اگر بدانی دیوانه شدن چه لذتی دارد ...
آه اگر میدانستی شاید ...
خیلی زودتر رهایم می ڪردی ...
ندارمت افسوس ...
اما دوستت دارم ...
من این دوست داشتن را ...
این یادگاری از تو را ...
دوست می دارم...
۹۰۱
۲۱ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.