𝐩𝐭:𝟒.𝐌𝐲 𝐓𝐢𝐠𝐞𝐫 𝐌𝐚𝐟𝐢𝐚
ا.ت:عاشق من؟؟؟
ته:اوهوم تو عاشقم نیستی؟*صورت مظلوم
ا.ت:خ..خب راستش..آره..عاشقتم ته...
ته:واقعا؟ اگه دروغ گفته باشی و بعدا ترکم کنی چی؟
ا.ت:راستش...من وقتی توی بار دیدمت عاشقت شدم...و وقتی اومدی پیشم خیلی تعجب کرده بودم و خوشحال شدم...ولی بهم میگفتی خودم میومدم پیشت لازم نبود دنبالم کنی و بیهوشم کنی...و اینو بدون که من ترکت نمیکنم ته...درسته که تازه هم رو دیدیم ولی...فکر کنم عشق در نگاه اوله...بهش اعتقاد داری؟
ته:معلومه...من وقتی تورو دیدم این رو باور کردم..
ا.ت:بسه بسه دیگه بیشتر پیش نریم تا هردوتامون حالت تهوع نگیریم
ته:اوکی ولی میخوای با هم قرار بزاریم؟
ا.ت:من که راضیم ولی..3 روز بهم وقت بده..
ته:مهمونی 2 شب دیگستااا
ا.ت:تا اونموقع فکرامو کردم اوپا نگران نباش
ته:اکی...
ا.ت ویو:
غذا رو که خوردیم رفتیم توی باغ قدم زدیم که یهو ته گوشیش زنگ زد..بعد از چند مین قطع کرد و روبروم وایساد و دستامو گرفت
ته:ا.ت یه مرده به اسم آقای یانگ میخواد بیاد اینجا باهام معامله کنه..آدم خوبی نیست...بهتر بخوام بگم یه هرزست..پس تا وقتی که نرفته و من نگفتم از اتاقت نیا بیرون خب؟ اون تقریبا نزدیکای امارته..
ا.ت:خ..خب..اگه بیام پیشت چی میشه مگه؟ تو مراقبمی دیگه نمیخواد نگران باشم
ته:ا.ت من به خاطر اومدنش عصبی ام..نزار سر تو خالی کنما..خودمم خوشم نمیاد اکی؟ پس توی اتاقت بمون*عصبی
ا.ت:چشم...(ولی قول نمیدم*آروم)
رفتیم داخل و بعد چند مین زنگ امارت به صدا در اومد
ته:ا.ت بدو تو اتاقت
ا.ت:اوکی
رفتم تو اتاق مشترکی که ته توی باغ گفته بود که اگه جوابم آره باشه باهم تو تون اتاق میخوابیم..اتاق نسبتا بزرگی بود و یه تخت دونفره هم وسطش بود..رفتم طرف کمدش و یه نیم تنه ی مشکی با شلوارک جین کوتاه پوشیدم و خودم رو روی تخت پرت کردم و چشمام رو روی هم گذاشتم ولی نخوابیدم
بعد از چند مین حوصلم مث صگ سر رفته بود تصمیم گرفتم برم یه سرگوشی آب بدم..آروم در اتاق رو باز کردم و از بالای پله ها داخل سالن رو نگاه کردم..جایی که ته بود..یه مرد نسبتن چاق و قد بلند با اخم داشت با ته حرف میزد...ولی ترسناک نبود..حوصلم داشت تخم میذاشت دیگه...آروم رفتم توی سالن و جوری که مرده نبینه رفتم پشت مبلی که مرده نشسته بود و برای ته شکلک درآوردم
یهو اخماش رفت تو هم و با چشم اشاره کرد که برگردم تو اتاقم و با اخم نگاهم کرد...یکم ترسیدم و میخواستم برم بالا که با صدای آقای یانگ(همون مرده) خشکم زد
یانگ:اوو..چه دختری!آقای کیم معرفی نمیکنین؟
𝐋𝐢𝐤𝐞:𝟖
_______________________________
امیدوارم خوشتون بیاد~
گایز...حمایتاتون خیلی کم شده..اگه همینجوری حمایتاتون کم باشه دیگه پارت آپ نمیکنم..):
ته:اوهوم تو عاشقم نیستی؟*صورت مظلوم
ا.ت:خ..خب راستش..آره..عاشقتم ته...
ته:واقعا؟ اگه دروغ گفته باشی و بعدا ترکم کنی چی؟
ا.ت:راستش...من وقتی توی بار دیدمت عاشقت شدم...و وقتی اومدی پیشم خیلی تعجب کرده بودم و خوشحال شدم...ولی بهم میگفتی خودم میومدم پیشت لازم نبود دنبالم کنی و بیهوشم کنی...و اینو بدون که من ترکت نمیکنم ته...درسته که تازه هم رو دیدیم ولی...فکر کنم عشق در نگاه اوله...بهش اعتقاد داری؟
ته:معلومه...من وقتی تورو دیدم این رو باور کردم..
ا.ت:بسه بسه دیگه بیشتر پیش نریم تا هردوتامون حالت تهوع نگیریم
ته:اوکی ولی میخوای با هم قرار بزاریم؟
ا.ت:من که راضیم ولی..3 روز بهم وقت بده..
ته:مهمونی 2 شب دیگستااا
ا.ت:تا اونموقع فکرامو کردم اوپا نگران نباش
ته:اکی...
ا.ت ویو:
غذا رو که خوردیم رفتیم توی باغ قدم زدیم که یهو ته گوشیش زنگ زد..بعد از چند مین قطع کرد و روبروم وایساد و دستامو گرفت
ته:ا.ت یه مرده به اسم آقای یانگ میخواد بیاد اینجا باهام معامله کنه..آدم خوبی نیست...بهتر بخوام بگم یه هرزست..پس تا وقتی که نرفته و من نگفتم از اتاقت نیا بیرون خب؟ اون تقریبا نزدیکای امارته..
ا.ت:خ..خب..اگه بیام پیشت چی میشه مگه؟ تو مراقبمی دیگه نمیخواد نگران باشم
ته:ا.ت من به خاطر اومدنش عصبی ام..نزار سر تو خالی کنما..خودمم خوشم نمیاد اکی؟ پس توی اتاقت بمون*عصبی
ا.ت:چشم...(ولی قول نمیدم*آروم)
رفتیم داخل و بعد چند مین زنگ امارت به صدا در اومد
ته:ا.ت بدو تو اتاقت
ا.ت:اوکی
رفتم تو اتاق مشترکی که ته توی باغ گفته بود که اگه جوابم آره باشه باهم تو تون اتاق میخوابیم..اتاق نسبتا بزرگی بود و یه تخت دونفره هم وسطش بود..رفتم طرف کمدش و یه نیم تنه ی مشکی با شلوارک جین کوتاه پوشیدم و خودم رو روی تخت پرت کردم و چشمام رو روی هم گذاشتم ولی نخوابیدم
بعد از چند مین حوصلم مث صگ سر رفته بود تصمیم گرفتم برم یه سرگوشی آب بدم..آروم در اتاق رو باز کردم و از بالای پله ها داخل سالن رو نگاه کردم..جایی که ته بود..یه مرد نسبتن چاق و قد بلند با اخم داشت با ته حرف میزد...ولی ترسناک نبود..حوصلم داشت تخم میذاشت دیگه...آروم رفتم توی سالن و جوری که مرده نبینه رفتم پشت مبلی که مرده نشسته بود و برای ته شکلک درآوردم
یهو اخماش رفت تو هم و با چشم اشاره کرد که برگردم تو اتاقم و با اخم نگاهم کرد...یکم ترسیدم و میخواستم برم بالا که با صدای آقای یانگ(همون مرده) خشکم زد
یانگ:اوو..چه دختری!آقای کیم معرفی نمیکنین؟
𝐋𝐢𝐤𝐞:𝟖
_______________________________
امیدوارم خوشتون بیاد~
گایز...حمایتاتون خیلی کم شده..اگه همینجوری حمایتاتون کم باشه دیگه پارت آپ نمیکنم..):
۳.۶k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.