پارت ۲۶
پارت ۲۶
یونا/ غرق لذتش بودم که دیگه لباشو حرکت نداد. انگار منتظر چیزی بود. چشامو باز کردم دیدم داره نگام میکنه
لباشو از رو لبام برداشت و گفت
_تو ادامه بده
+ها؟
_این بار تو از لبام کام بگیر
نمیدونم مثل کسی که تشنه چیزی باشه از لباش کام گرفتم انگار اون خوشش میومد و محکم تر از من ادامه داد که یهو زنگ در خورد .
................……….….…......................
جونگ کوک/
_اح نمیزارن که کمی با نامزدم عشق کنم
یونا یه لبخند خوشگل و ریز زد که لپاش رو کشیدم و رفتم سمت در از آیفون دیدم که خدمتکار عمارت پدرمه. درو باز کردم از حیاط خونه رد شدو اومد به در ورودی رسید و گفت
خ) سلام رئیس. پدرتون منو فرستادن اینجا. پدرتون دستور دادن که فردا صبح زود خانم یونا رو ببرید عمارت. ساعت ۹ شب مراسم داریم.
_اوهوم باشه ممنون
همین که خدمتکار رفت ، رفتم سمت یونا
..................................................
یونا/ از رو مبل بلند شدمو رفتم یمت آینه تو حال. فرمز شده بودم. اصن چرا اون کارو کردم؟ حالا چطور تو صورتش نگا کنم.
کوک اومد سمتم
_ چرا قرمز شدی حالا
دستامو گذاشتم رو صورتم و پریدم تو دسشویی . چند قالب اب زدم به صورتم تا مثل اولش شد . اومدم بیرون
_نمیدونستم خجالتی هم هستی خانومم
اصلا تو چشاش نگا نمیکردم که گف
_پدرم گفته فردا شب مراسم داریم. صبح باید ببرمت دست آرایشگر تحویلت بدم بیام(خندید)
و رفت سمت آشپز خونه
منم رفتم سمت اتاق و لباسمو عوض کردم و رو تخت ولو شدم خسته بودم. بعد چند ثانیه خوابم برد.
.............................................
جونگکوک/
رفتمو با پدرم حرف زدمو فهمیدم مراسم به خاطر یکی از شریکای پدرمه که از خارج برگشته و به افتخارش جشنه. وقتی از عمارت اومدم بیرون تقریبا هوا تاریک شده بود به طرف خونه حرکت کردمو رسیدم. بوی غذای خیلی خوبی میومد. فهمیدم خدمت کار یانگ هر روز میادو برامون آشپزی میکنه
_دستتون درد نکنه خانم یانگ
•عع رئیس شمایین؟(•خانم یانگ)
_اره منم
•خوب شد که اومدین منم داشتم دیگه میرفتم. غذا رو اماده کردم. خانوم هم خوابیده ، بالاس.
_ممنون.
•خپاهش میکنم من رفتم .
بعد رفتن خانم یانگ به اتاق یونا و خودم رفتم . یونا تو خودش جمع شده بود و خوابش برده بود. روی تخت کنارش دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم. بوی عطرش مستم میکرد. دختر خیلی خوب و کاملی بود . ولی نیمدونم چرا وقتی میبینمش از خود بی خود میشم و کترل کردن هوسم برام سخته.
............................................
یونا/ تو خواب و بیداری بودم که حی کردم کسی کنار گردنم نفس میکشه .ترسیدمو زود بیدار شدم
_نترس منم
خیالم راحت شدو نفس عمیقی کشیدم . لبخند زدمو گفتم
+ترسوندیم
_ بیا بریم پایین غذا بخوریم، گشنته؟ من که دارم میمیرم .
+باشه حالا بریم.
یونا/ غرق لذتش بودم که دیگه لباشو حرکت نداد. انگار منتظر چیزی بود. چشامو باز کردم دیدم داره نگام میکنه
لباشو از رو لبام برداشت و گفت
_تو ادامه بده
+ها؟
_این بار تو از لبام کام بگیر
نمیدونم مثل کسی که تشنه چیزی باشه از لباش کام گرفتم انگار اون خوشش میومد و محکم تر از من ادامه داد که یهو زنگ در خورد .
................……….….…......................
جونگ کوک/
_اح نمیزارن که کمی با نامزدم عشق کنم
یونا یه لبخند خوشگل و ریز زد که لپاش رو کشیدم و رفتم سمت در از آیفون دیدم که خدمتکار عمارت پدرمه. درو باز کردم از حیاط خونه رد شدو اومد به در ورودی رسید و گفت
خ) سلام رئیس. پدرتون منو فرستادن اینجا. پدرتون دستور دادن که فردا صبح زود خانم یونا رو ببرید عمارت. ساعت ۹ شب مراسم داریم.
_اوهوم باشه ممنون
همین که خدمتکار رفت ، رفتم سمت یونا
..................................................
یونا/ از رو مبل بلند شدمو رفتم یمت آینه تو حال. فرمز شده بودم. اصن چرا اون کارو کردم؟ حالا چطور تو صورتش نگا کنم.
کوک اومد سمتم
_ چرا قرمز شدی حالا
دستامو گذاشتم رو صورتم و پریدم تو دسشویی . چند قالب اب زدم به صورتم تا مثل اولش شد . اومدم بیرون
_نمیدونستم خجالتی هم هستی خانومم
اصلا تو چشاش نگا نمیکردم که گف
_پدرم گفته فردا شب مراسم داریم. صبح باید ببرمت دست آرایشگر تحویلت بدم بیام(خندید)
و رفت سمت آشپز خونه
منم رفتم سمت اتاق و لباسمو عوض کردم و رو تخت ولو شدم خسته بودم. بعد چند ثانیه خوابم برد.
.............................................
جونگکوک/
رفتمو با پدرم حرف زدمو فهمیدم مراسم به خاطر یکی از شریکای پدرمه که از خارج برگشته و به افتخارش جشنه. وقتی از عمارت اومدم بیرون تقریبا هوا تاریک شده بود به طرف خونه حرکت کردمو رسیدم. بوی غذای خیلی خوبی میومد. فهمیدم خدمت کار یانگ هر روز میادو برامون آشپزی میکنه
_دستتون درد نکنه خانم یانگ
•عع رئیس شمایین؟(•خانم یانگ)
_اره منم
•خوب شد که اومدین منم داشتم دیگه میرفتم. غذا رو اماده کردم. خانوم هم خوابیده ، بالاس.
_ممنون.
•خپاهش میکنم من رفتم .
بعد رفتن خانم یانگ به اتاق یونا و خودم رفتم . یونا تو خودش جمع شده بود و خوابش برده بود. روی تخت کنارش دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم. بوی عطرش مستم میکرد. دختر خیلی خوب و کاملی بود . ولی نیمدونم چرا وقتی میبینمش از خود بی خود میشم و کترل کردن هوسم برام سخته.
............................................
یونا/ تو خواب و بیداری بودم که حی کردم کسی کنار گردنم نفس میکشه .ترسیدمو زود بیدار شدم
_نترس منم
خیالم راحت شدو نفس عمیقی کشیدم . لبخند زدمو گفتم
+ترسوندیم
_ بیا بریم پایین غذا بخوریم، گشنته؟ من که دارم میمیرم .
+باشه حالا بریم.
۳.۸k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.