عشق مدرسه ای پارت ۵
داستان از زبان راوی
دوماه بعد از آشنایی ا/ت و جونگ کوک میگذره ا/ت هر روز بیشتر عاشق جونگ کوک میشه اما به روی خودش نمیاره و جونگ کوک هم به فکر اذیت کردن ا/ت هست
ویو ا/ت
صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب پاشدم ای بابا این مدرسه کی تمام میکنه
راوی:۷ ماه دیگه مدرسه تمام میکنه
ا/ت: اگه نمیگفتی نمیگفتند لال هستی
راوی: باعث افتخارمه صبح زیبات رو خراب کنم
ا/ت: خیلی ممنون
راوی: دیدی گفتم که عاشق جونگ کوک میشی
ا/ت: نه نشدم
راوی: اما قلبت یه چیز دیگه میگه
قلب ا/ت: راست میگه راوی عاشق شدی
ا/ت: نمیشنوممممممم( با داد)
راوی و قلب ا/ت: باشه بابا کر شدیم
ا/ت:😁😁
راوی : پاشو برو مدرسه دیر شد
ا/ت: باشه
پایان مکالمه
رفتم دست صورتم رو شستم لباس پوشیدم و رفتم پایین به مامان و بابام صبح بخیر گفتم ونشستم رو میز صبحانه خوردم و به سمت مدرسه رفتم در راه جونگ کوک رو دیدم که داشت به طرف من میومد
جونگ کوک: سلام ا/ت چطوری
ا/ت: خوبم مرسی تو چطوری
جونگ کوک: من خوبم
ا/ت: بیا بریم مدرسه
جونگ کوک: باشه
به سمت مدرسه رفتیم توی راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد رسیدیم به مدرسه و از هم خداحافظی کردیم من رفتم سر کلاسم و جونگ کوک هم رفت سر کلاس خودش
روی نیمکت نشستم و بعد معلم درس رو شروع کرد ...
بعد از اینکه مدرسه تمام رفتم خونه نمیدونم به جونگ کوک اعتراف کنم دوسش دارم هوی قلب من حرفت درست بود
قلب ا/ت: میدونستم من هیچوقت دروغ نمیگم
ا/ت: آره متاسفانه
خواستم از موضوع دور بشم برای همین گفتم کتاب بخونم که یه کتاب پیدا کردم اسم کتاب عشق مدرسه ای بود منم کتاب گذاشتم سر جاش یه رمان گیر آوردم که باز هم با همین اسم عشق مدرسه ای بود ای خدااااا چرا اینا تمومی نداره من میخوام از موضوع عشق به جونگ کوک دور بشم بعد هی کتاب یا رمان با موضوع همین گیرم میاد وایییییی
فعلا به جونگ کوک شک دارم بعدن بهش میگم اگه دوسم نداشت نمیدونم من میگم دیگه تصمیم با خودشه داشتم با خودم کلنجار میرفتم که دیدم گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم
🐰: سلام
ا/ت سلام شما کی هستین
🐰: ا/ت منو نمیشناسی
ا/ت: نه نمیشناسم
🐰: منم جونگ کوک
ا/ت: هاااااااا (با داد)
جونگ کوک: آخ کر شدم( ا/ت بیشعور بیا برو گمشو بچم کر شد)
ا/ت: ببخشید فقط شماره ی منو چطوری گیر آوردی
جونگ کوک: از مامان و بابات
ا/ت: چییییییی( با داد)
حونگ کوک: ا/ت آروم
ا/ت: باشه تعجب کردم کاری داری
جونگ کوک: نه همین طوری زنگ زدم
ا/ت: باشه خداحافظ
جونگ کوک: خداحافظ
پایان مکالمه
بعد مکالمه رفتم پیش مامانم
مامان تو شماره ی منو به جونگ کوک دادی
م.ت: آره من دادم
ا/ت: چرا دای
م.ت: بعد مدت ها یه دوست پیدا کردی چرا ندم
ا/ت: باشه مامان
بعد از اینکه رفتم تو اتاقم کلی غر زدم ای بابا ساعت چنده فردا امتحان زبان دارم باید درس بخونم ...
آخیش درسم تمام الان شبه میرم شام میخوردم رفتم پیش مامان و بابام شام خوردم و بعد با گوشیم ور رفتم و بعد گرفتم خوابیدم...
دوماه بعد از آشنایی ا/ت و جونگ کوک میگذره ا/ت هر روز بیشتر عاشق جونگ کوک میشه اما به روی خودش نمیاره و جونگ کوک هم به فکر اذیت کردن ا/ت هست
ویو ا/ت
صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب پاشدم ای بابا این مدرسه کی تمام میکنه
راوی:۷ ماه دیگه مدرسه تمام میکنه
ا/ت: اگه نمیگفتی نمیگفتند لال هستی
راوی: باعث افتخارمه صبح زیبات رو خراب کنم
ا/ت: خیلی ممنون
راوی: دیدی گفتم که عاشق جونگ کوک میشی
ا/ت: نه نشدم
راوی: اما قلبت یه چیز دیگه میگه
قلب ا/ت: راست میگه راوی عاشق شدی
ا/ت: نمیشنوممممممم( با داد)
راوی و قلب ا/ت: باشه بابا کر شدیم
ا/ت:😁😁
راوی : پاشو برو مدرسه دیر شد
ا/ت: باشه
پایان مکالمه
رفتم دست صورتم رو شستم لباس پوشیدم و رفتم پایین به مامان و بابام صبح بخیر گفتم ونشستم رو میز صبحانه خوردم و به سمت مدرسه رفتم در راه جونگ کوک رو دیدم که داشت به طرف من میومد
جونگ کوک: سلام ا/ت چطوری
ا/ت: خوبم مرسی تو چطوری
جونگ کوک: من خوبم
ا/ت: بیا بریم مدرسه
جونگ کوک: باشه
به سمت مدرسه رفتیم توی راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد رسیدیم به مدرسه و از هم خداحافظی کردیم من رفتم سر کلاسم و جونگ کوک هم رفت سر کلاس خودش
روی نیمکت نشستم و بعد معلم درس رو شروع کرد ...
بعد از اینکه مدرسه تمام رفتم خونه نمیدونم به جونگ کوک اعتراف کنم دوسش دارم هوی قلب من حرفت درست بود
قلب ا/ت: میدونستم من هیچوقت دروغ نمیگم
ا/ت: آره متاسفانه
خواستم از موضوع دور بشم برای همین گفتم کتاب بخونم که یه کتاب پیدا کردم اسم کتاب عشق مدرسه ای بود منم کتاب گذاشتم سر جاش یه رمان گیر آوردم که باز هم با همین اسم عشق مدرسه ای بود ای خدااااا چرا اینا تمومی نداره من میخوام از موضوع عشق به جونگ کوک دور بشم بعد هی کتاب یا رمان با موضوع همین گیرم میاد وایییییی
فعلا به جونگ کوک شک دارم بعدن بهش میگم اگه دوسم نداشت نمیدونم من میگم دیگه تصمیم با خودشه داشتم با خودم کلنجار میرفتم که دیدم گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم
🐰: سلام
ا/ت سلام شما کی هستین
🐰: ا/ت منو نمیشناسی
ا/ت: نه نمیشناسم
🐰: منم جونگ کوک
ا/ت: هاااااااا (با داد)
جونگ کوک: آخ کر شدم( ا/ت بیشعور بیا برو گمشو بچم کر شد)
ا/ت: ببخشید فقط شماره ی منو چطوری گیر آوردی
جونگ کوک: از مامان و بابات
ا/ت: چییییییی( با داد)
حونگ کوک: ا/ت آروم
ا/ت: باشه تعجب کردم کاری داری
جونگ کوک: نه همین طوری زنگ زدم
ا/ت: باشه خداحافظ
جونگ کوک: خداحافظ
پایان مکالمه
بعد مکالمه رفتم پیش مامانم
مامان تو شماره ی منو به جونگ کوک دادی
م.ت: آره من دادم
ا/ت: چرا دای
م.ت: بعد مدت ها یه دوست پیدا کردی چرا ندم
ا/ت: باشه مامان
بعد از اینکه رفتم تو اتاقم کلی غر زدم ای بابا ساعت چنده فردا امتحان زبان دارم باید درس بخونم ...
آخیش درسم تمام الان شبه میرم شام میخوردم رفتم پیش مامان و بابام شام خوردم و بعد با گوشیم ور رفتم و بعد گرفتم خوابیدم...
۷.۵k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.