پارت ۱۲ : عشق و سرنوشت
جمع کردن چمدونامون تا ساعت ۲ طول کشید بعد به نوبت رفتیم حموم گندم داشت موهای بلند منو اتو میکشید که مامان اومد تو اتاق و دو باکس لباس از برند مورد علاقمون گذاشت منم که از بسکه فضول بودم رفتم سر باکس و دیدم یه شلوار بگ مشکی با یه تیشرت سفید و یک کفش سفید اسپرت باکس لباس گندمم نگاه کرذن اونم مثل من بود هردوتامون مامان رو بوسیدیم ازش حسابی تشکر کردیم که یهو تلفن خونه زنگ خورد و مامان رفت من سریع لباسم رو پوشیدم و و بعد توی ذرست کردن موهای گندمم بهش کمک کردم کردم که بعد گندم رفت و با دوتا کلاه سطلی مشکی برگشت و کفت : این و بزار سرت تا به حجابمون گیرندن که یهویی مامان اومد گفت : بچه ها باباتون تا ۲۰ دقیقه دیگه میاد خدنه اسنپ براتون گرفتم تا ۵ دقیقه ی دیگه دمه دره زودباشید بدویید اسنپ اومد دم در
۴.۱k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.