برده ی رام نشدنی p10
"برده ی رام نشدنی"
پارت ده :
یونا * همون دختره * بهم نگاه کرد و من بهش اشاره کردم که بره بیرون ولی اون خودشو بهم چسبوند..
یهو متوجه جیغ یونا شدم که وقتی دقت کردم دیدم اریکا از پشت لباسشو گرفته و داره میکشه. در کمال تعجب کشیدش بیرون و پرتش کرد رو زمین . روش نشست و شروع کرد مشت زدن .. منم که دیدم اوضاع خیته به هانا اشاره کردم که اینا رو از هم جدا کنه ..
* با کلی بد بختی جداشون کرد که اریکا دوباره رفت رو صندلی نشت و مجله برعکس دستش گرفت ، خنده ی کوتاهی کردم و صداش زدم *
-: اری
+: * با عصبانیت نگام کرد *
-: بیا یه دیقه
+: * دوباره سرشو برد تو مجله *
-: یااا میگم بیا اینجا ، دارم بهت دستور میدم
اومد بالا سرم وایساد
+: هوم؟ * خیلی عصبی *
-: برو لباساتو عوض کن بیا تو آب..
+: نه دیگه اون دختره کارش بهتره ارباب..
* میخواست بره که مچ پاشو گرفتم و کشیدمش تو آب و با دستام نگهش داشتم که سرش زیر آب نره *
+: یااا چیکار میکنی ؟* عصبی *
-: گفتم باید به دستورام عمل کنی وگرنه مجبورت میکنم انجامش بدی..
+: همه لباسام خیس شد آیششش
* تو آب قدم قدم بهش نزدیک میشدم و اون فقط عقب عقب میرفت *
ویو اریکا :
کوک داشت هی بهم نزدیک میشد و من فقط سعی میکردم عقب عقب برم که یهو کمرم رو گرفت و من دیگه نتونستم عقب برم ..
-: چرا در میری؟ من که کاریت ندارم..
+: عاممم..ساعت چند باید بریم کلوپ ارباب؟* دستپاچه شدم و سعی کردم بحثو عوض کنم *
-: بیخیال .. حتی با حرفاتم ازم در میری..
ویو کوک :
یهو متوجه شدم یه نفر داره از مشت میدوعه سمتش .. یکم دقت کردم دیدم یونا عه که داره با یه صندلی میدوعه سمتش تا بزنتش و همه دنبالشن که بگیرنش..
سریع اریکا رو کشیدم تو بغلم و محکم سرشو نگه داشتم که یونا صندلی رو پرت کرد سمتش و من همونطور که اریکا رو گرفته بودم جا خالی دادم و صندلی افتاد تو آب
-: لعنتی این چه غلطی بود کردی؟* عربده * گمشو برو تو اتاقت هانا این کصخلو ببر بدو* داد*
+: چی شد ؟ * ازم جدا شد *
-: هیچی یونا میخواست مغزتو بترکونه
+: * به صندلی تو آب نگاه کرد * هی تو..جونمو نجات دادی..* آروم*
-: الان وقت این حرفا نیست ، استخر کوفتم شد بریم بیرون..
و از آب بیرون اومدیم
دیگه ببینین دو تا پارت تو یه روز گذاشتم براتون اگه تند تند لایک کنید ممکنه تو یه روز سه یا چهار تا پارت بزارم
لایک و کامنت یادتون نره :))
پارت ده :
یونا * همون دختره * بهم نگاه کرد و من بهش اشاره کردم که بره بیرون ولی اون خودشو بهم چسبوند..
یهو متوجه جیغ یونا شدم که وقتی دقت کردم دیدم اریکا از پشت لباسشو گرفته و داره میکشه. در کمال تعجب کشیدش بیرون و پرتش کرد رو زمین . روش نشست و شروع کرد مشت زدن .. منم که دیدم اوضاع خیته به هانا اشاره کردم که اینا رو از هم جدا کنه ..
* با کلی بد بختی جداشون کرد که اریکا دوباره رفت رو صندلی نشت و مجله برعکس دستش گرفت ، خنده ی کوتاهی کردم و صداش زدم *
-: اری
+: * با عصبانیت نگام کرد *
-: بیا یه دیقه
+: * دوباره سرشو برد تو مجله *
-: یااا میگم بیا اینجا ، دارم بهت دستور میدم
اومد بالا سرم وایساد
+: هوم؟ * خیلی عصبی *
-: برو لباساتو عوض کن بیا تو آب..
+: نه دیگه اون دختره کارش بهتره ارباب..
* میخواست بره که مچ پاشو گرفتم و کشیدمش تو آب و با دستام نگهش داشتم که سرش زیر آب نره *
+: یااا چیکار میکنی ؟* عصبی *
-: گفتم باید به دستورام عمل کنی وگرنه مجبورت میکنم انجامش بدی..
+: همه لباسام خیس شد آیششش
* تو آب قدم قدم بهش نزدیک میشدم و اون فقط عقب عقب میرفت *
ویو اریکا :
کوک داشت هی بهم نزدیک میشد و من فقط سعی میکردم عقب عقب برم که یهو کمرم رو گرفت و من دیگه نتونستم عقب برم ..
-: چرا در میری؟ من که کاریت ندارم..
+: عاممم..ساعت چند باید بریم کلوپ ارباب؟* دستپاچه شدم و سعی کردم بحثو عوض کنم *
-: بیخیال .. حتی با حرفاتم ازم در میری..
ویو کوک :
یهو متوجه شدم یه نفر داره از مشت میدوعه سمتش .. یکم دقت کردم دیدم یونا عه که داره با یه صندلی میدوعه سمتش تا بزنتش و همه دنبالشن که بگیرنش..
سریع اریکا رو کشیدم تو بغلم و محکم سرشو نگه داشتم که یونا صندلی رو پرت کرد سمتش و من همونطور که اریکا رو گرفته بودم جا خالی دادم و صندلی افتاد تو آب
-: لعنتی این چه غلطی بود کردی؟* عربده * گمشو برو تو اتاقت هانا این کصخلو ببر بدو* داد*
+: چی شد ؟ * ازم جدا شد *
-: هیچی یونا میخواست مغزتو بترکونه
+: * به صندلی تو آب نگاه کرد * هی تو..جونمو نجات دادی..* آروم*
-: الان وقت این حرفا نیست ، استخر کوفتم شد بریم بیرون..
و از آب بیرون اومدیم
دیگه ببینین دو تا پارت تو یه روز گذاشتم براتون اگه تند تند لایک کنید ممکنه تو یه روز سه یا چهار تا پارت بزارم
لایک و کامنت یادتون نره :))
۷.۲k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.