وقتی یکم...
هفته بود برای همین وقت داشتید برای خوشگذرونی
با اینکه بومگیو ذره ای اهمیت نمیداد
و نگاهش رو به دوست پسرش داد
که داشت با تلفن ذوق داشت
و با یونجون درمورد کنسرت جدیدشون صحبت می کرد...
_هیونگ نه یه دفعه لیز بخوری ابرومون رو ببری ها
خدا نکنه زبون تو نیش بگیرن
اهی کشید و به ادامه شستن دوتا بشقاب مونده بود که هنوز نشسته بود..
که اونا هم تموم کرد
با خستگی تمام رفت و روی مبل نشست چند دقیقه که گذشت
به تلویزیون خیره شده بود
تنها صحبت های بومگیو از پشت گوشی با هیونگش تو خونه پیچیده شده بود...
دروغ چرا شاید یه کم حسودی می کردی صحبت های اونا همیشه طولانی بودن و بیشتر وقت ها کنار هم بودن
که ناگهان با فکری که به ذهنش اومد پوزخندی زد
و به طرف دوست پسرش رفت و از پشت بغلش کرد
=بومگیو نمیخوای بهم توجه کنی؟
_یونجون بعدا باهات صحبت میکنم
گوشی رو خاموش کرد و به سمت پسرک رفت
_ چیشده باز؟
=اگه از یونجون خوشت میتونی با اون رابطه داشته باشی
از این حرفت تعجب کرد ولی پوزخندی زد و بوسه هایی رو لب هاش گذاشت
ولی این بوسه ها انگار تمومی نداشتن
و به سرعت پیش میرفت
کلمه ای صحبت می کردن و فقط ادامه میدادن که ناگهان بومگیو کای رو روی مبل انداخت و روش خیمه زد
پاهاشو بدنشون بهم قفل شده بود
_بیبی بوی تو خاص ترین ادم برای من هستی و من تورو با کسی عوض نمیکنم..
با اینکه بومگیو ذره ای اهمیت نمیداد
و نگاهش رو به دوست پسرش داد
که داشت با تلفن ذوق داشت
و با یونجون درمورد کنسرت جدیدشون صحبت می کرد...
_هیونگ نه یه دفعه لیز بخوری ابرومون رو ببری ها
خدا نکنه زبون تو نیش بگیرن
اهی کشید و به ادامه شستن دوتا بشقاب مونده بود که هنوز نشسته بود..
که اونا هم تموم کرد
با خستگی تمام رفت و روی مبل نشست چند دقیقه که گذشت
به تلویزیون خیره شده بود
تنها صحبت های بومگیو از پشت گوشی با هیونگش تو خونه پیچیده شده بود...
دروغ چرا شاید یه کم حسودی می کردی صحبت های اونا همیشه طولانی بودن و بیشتر وقت ها کنار هم بودن
که ناگهان با فکری که به ذهنش اومد پوزخندی زد
و به طرف دوست پسرش رفت و از پشت بغلش کرد
=بومگیو نمیخوای بهم توجه کنی؟
_یونجون بعدا باهات صحبت میکنم
گوشی رو خاموش کرد و به سمت پسرک رفت
_ چیشده باز؟
=اگه از یونجون خوشت میتونی با اون رابطه داشته باشی
از این حرفت تعجب کرد ولی پوزخندی زد و بوسه هایی رو لب هاش گذاشت
ولی این بوسه ها انگار تمومی نداشتن
و به سرعت پیش میرفت
کلمه ای صحبت می کردن و فقط ادامه میدادن که ناگهان بومگیو کای رو روی مبل انداخت و روش خیمه زد
پاهاشو بدنشون بهم قفل شده بود
_بیبی بوی تو خاص ترین ادم برای من هستی و من تورو با کسی عوض نمیکنم..
۲.۳k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.