Funny & fierce 9
Funny & fierce
Part9
جیمینم یه لباس انتخاب کرد و رفتیم سمت خونه
جیمین اومد داخل خونه چمدونم برداشت و اومدم روبروم وایساد
_اگه میخوای از مامان و بابات خداحافظی کن و بیا بریم
+باش
جیمین رفت و چمدون رو گذاشت عقب ماشین و سوار ماشین شد و منتظر موند
+مامان، بابا اینکه منو به زور میخواید بفرستید برم اذیتم میکنه ولی بازم دوستون دارم خدافظ
، خدافظ
*خدافظ
بغلشون کردمو رفتم سوار ماشین شدم
(ویو جیمین)
خداحافظی کرد و اومد نشست تو ماشین که دیدم با گریه داره شروع میکنه به حرف زدن
+من.. هق... میخوام با... هق.... کسی که....هق...دوسش دارم..هق..ازدواج کنم
یهو سرشو اورد بالا و دستمو گرفت
+راه دیگه ای نیست نمیتونی مامان و باباتو راضی کنی
خواهش میکنم یکاری بکن فقط دستوراتشون رو انجام نده یه بار انجام ندی که اشکالی نداره
دوباره شروع کرد به گریه کردن
وقتی گریه کردناشو دیدم انگار حالم بد شد و قلبم شکست
من چم شده نکنه تو این مدت کوتاه عاشقش شدم
+نمیتونی.. هق..
_نه
+اخه.. هق.. چرا
_چون.. چون من... مخالفتی با این ازدواج ندارم
+یعنی تو واقعا مشکلی نداری که ایندتو با کسی بگذرونی که دوسش نداری؟؟
_نه خب... زیادم اینجوری نیست
+یعنی چی
_یعنی.... دیرمون شده باید حرکت کنیم
بدون توجه به بقیه ی حرفاش ماشینو روشن کردم و حرکت کردیم
بعد از 30 مین رسیدیم به عمارتم
ا.ت هنوزم داشت گریه میکرد با بیرحمی از ماشین پیاده شدم
چمدونش رو برداشتم و از پنجره ی ماشین بهش گفتم که پیاده بشه
ولی انگار نه انگار که دارم باهاش حرف میزنم
رفتم داخل عمارت چمدونش رو گذاشتم زمین و برگشتم
در ماشینو باز کردم و براید استایل بغلش کردم و بردمش داخل عمارت
به زور اوردمش و گذاشتمش روی کاناپه بعد از چند مین شروع کرد به غر غر کردن
دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم
(ویو ا.ت)
منو به زور از توی ماشین بیرون اورد و گذاشتم روی کاناپه شروع کردم به غرغر کردن
یهو افتادم روی کاناپه و دیدم جیمین روم خیمه زده.....
#فیک #جیمین #bts
Part9
جیمینم یه لباس انتخاب کرد و رفتیم سمت خونه
جیمین اومد داخل خونه چمدونم برداشت و اومدم روبروم وایساد
_اگه میخوای از مامان و بابات خداحافظی کن و بیا بریم
+باش
جیمین رفت و چمدون رو گذاشت عقب ماشین و سوار ماشین شد و منتظر موند
+مامان، بابا اینکه منو به زور میخواید بفرستید برم اذیتم میکنه ولی بازم دوستون دارم خدافظ
، خدافظ
*خدافظ
بغلشون کردمو رفتم سوار ماشین شدم
(ویو جیمین)
خداحافظی کرد و اومد نشست تو ماشین که دیدم با گریه داره شروع میکنه به حرف زدن
+من.. هق... میخوام با... هق.... کسی که....هق...دوسش دارم..هق..ازدواج کنم
یهو سرشو اورد بالا و دستمو گرفت
+راه دیگه ای نیست نمیتونی مامان و باباتو راضی کنی
خواهش میکنم یکاری بکن فقط دستوراتشون رو انجام نده یه بار انجام ندی که اشکالی نداره
دوباره شروع کرد به گریه کردن
وقتی گریه کردناشو دیدم انگار حالم بد شد و قلبم شکست
من چم شده نکنه تو این مدت کوتاه عاشقش شدم
+نمیتونی.. هق..
_نه
+اخه.. هق.. چرا
_چون.. چون من... مخالفتی با این ازدواج ندارم
+یعنی تو واقعا مشکلی نداری که ایندتو با کسی بگذرونی که دوسش نداری؟؟
_نه خب... زیادم اینجوری نیست
+یعنی چی
_یعنی.... دیرمون شده باید حرکت کنیم
بدون توجه به بقیه ی حرفاش ماشینو روشن کردم و حرکت کردیم
بعد از 30 مین رسیدیم به عمارتم
ا.ت هنوزم داشت گریه میکرد با بیرحمی از ماشین پیاده شدم
چمدونش رو برداشتم و از پنجره ی ماشین بهش گفتم که پیاده بشه
ولی انگار نه انگار که دارم باهاش حرف میزنم
رفتم داخل عمارت چمدونش رو گذاشتم زمین و برگشتم
در ماشینو باز کردم و براید استایل بغلش کردم و بردمش داخل عمارت
به زور اوردمش و گذاشتمش روی کاناپه بعد از چند مین شروع کرد به غر غر کردن
دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم
(ویو ا.ت)
منو به زور از توی ماشین بیرون اورد و گذاشتم روی کاناپه شروع کردم به غرغر کردن
یهو افتادم روی کاناپه و دیدم جیمین روم خیمه زده.....
#فیک #جیمین #bts
۲۸.۴k
۰۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.