امروز مامانم بیدارم کرد تا امتحان بدم اونم امتحان ریاضییی
امروز مامانم بیدارم کرد تا امتحان بدم اونم امتحان ریاضییی منم استرس خلاصه بیدارم کرد من خواستم پاشم مامانم شریع اومد پیشم بهم گفت بخواب بخواب ساعت پنج صبح شیش نیست😐من سریع پتو رو کشیدم رو خودم پنج دقیقه نگذشته باز اومد گفت پاشو شیش شد🥲✨️پاشدم لباس پوشیدم بازم دوره کردم بابام منو رسوند بعد رفت. رفتم دمه مدرسه در بسته بود😂رفتم رو پله ها نشستم بازم میخوندم یادم باشه دیدم چند نفر دیگه هم اومدن اونم زود اومدن خلاصه از دره بچه دبستانها رفتیم تو مدرسه خودمون همه جا تاریکککک رفتم رو صندلیم نشستم همینطور که میخوندم دیگه مدیرا اومدن. حالا امتحان داشت شروع میشد من رفته بودم دسشویی یهو مدیر داد زد گفت دارم برگه پخش میکنم من از وسط راه رو از وسط معاونا دادزدم یا عباسسس یا محمد مهدی وایسین ندین ندین من موندمم🥲😂نشستم صندلی زارت فهمیدم صندلیم جاش همین که باسنه تونو میزارین روش همین😂فهمیدم لقه یعنی چنتا دیگه تکون میخوردم رفته بودم پایین🤣بعد فکن گشنته ادته هر ماه هم شدی دیگه بدتر من وسط امتحان داشتم جونننن میدادمممم. همرو جواب دادم وسط امتحان یهو مراقبمون بهم گفت دلبندتان طلاست منم گفتم آره گفت میخواستم واسه بچم از اینا بگیرم منم آدرس دادم کجا بخره فکن وسطططط امتحانننن داری با مراقبت حرفففف میزنی و تو نصفه سوالارو هنوز ننوشتیییی 😑🥲😂بعد بگین جایه من کجاست جلو دررر یعتی جایی که نمیشه حتا تقلب کرد🥲 و هزاران نفر تو رو میبینن خلاصه من سره سه تا سوال مونده بودم و منتظر معجزه الاهی بودم به همه اون معجزه کوفتی رسید جزززز مننننن😭🤣خلاصه که امروز روزه بشدت عنی بود😐✨️
۶.۳k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.