تک پارتی(درخواستی)
درخواستی
#تک_پارتی
#چانگبین
《وقتی خانوادش اذیتت میکردن!》
علامت چانگبین_ علامت ا.ت+
ویو ا.ت
امروز قرار بود بعد از ظهر بریم خونه مامان چانگبین راستش من به خاطر اینکه چانگبین ناراحت نشه میرم والا که کسی دوست نداره که برم...
همینجوری که با افکارات بغضم گرفته بود با صدای چانگبین به خودم امدم
_بیبی..
برگشتم سمت صدا چانگبین داشت از پله ها پایین میومد
زود بغضمو قورت دادم تا چیزی نفهمه!
امد نشست کنارم و به چشام زل زد قیافش با دیدن چشام تغیر کرده و به هم ریخت..
_ا.ت تو بغض کردی؟
زود سرمو به عنوان نه تکون دادم که دوباره اینبار جدی و عصبانی پرسید..
_بغض کردی چرا داری دروغ میگی!
اینبارخندیدم و گفتم:به خاطر سریال..
برگشتم سمت تلوزیون و اینبار جدی و عصبی تر از قبل ادامه داد:تلوزیون بستس!
+چانگبین چرا اینقد گیر میدی گفتم دیگه چیزی نشده..
بلند شدم خواستم برم که دستمو گرفت و منو کشید که افتادم رو پاهاش..
_نمیخوای بگی مگه نه؟!
ا.ت میدونست که چانگبین رو اشکاش خیلی حساسه و اگه نگه تا شب ول کنش نمیشه پس بهونه دراورد و گفت:با نارا دعوا کردیم..
_همون دوست ابلهت؟
+اره
_و به خاطر همین داشتی گریه میکردی؟
+اره..
خواست چیزی بگه که از رو پاهاش بلند شدم و بدون حرفی رفتم بالا لباس مجلسی پوشیدم موهامو دم اسبی بستم ارایش ملایمی کردم و رفتم پایین چانگبین با دیدن من بلند شد تلوزیونو بست و سویچ ماشینو از رو میز برداشت..
_چرا اینقد خوشگلی تو ا.ت؟(کیوت)
ا.ت خندید و گفت:چشات خوشگله چاگی..
ا.ت خواست بره که چانگبین از دستش گرفت اونو رسوند به دیوار و بدون مقدمه شروع کرد به بوسیدن لباش
ا.ت خندید و اونم همراهیش کرد که بعد از چند دقایقی از هم جدا شدن..
_تا شب چجوری صب کنم من!
ا.ت خندید و گفت:باید صبر کنی
از خونه زدن بیرون نشستن ماشین که ا.ت دوباره به فکر فرو رفت
اذیت های که مادر چانگبین باهاش میکرد مثل یه فیلم از جلو چشاش رد میشدن و با این فیلما بغضش میگرفت!
ولی خودشو کنترل کرد
با رسیدن به مقصد ا.ت از لپ چانگبین بوسید و از ماشین پیاده شد با رفتن چانگبین با استرس به طرف در خونه قدم برداشت!
...
ا.ت به خاطر چانگبین تحمل کن خواهش میکنم!
درو که زدم خدمتکار درو باز کرد و بهم اجازه ورود داد وارد پذیرای که شدم..
مادر چانگبین و خواهرش برام قیافه گرفتن ولی من بازم کوتاه امدم و با همشون احوال پرسی کردم ولی هیچکدومشون جوابمو نمیدادن نشستم رو مبل که مادر شوهرم خندید و گفت:خیلی دختره بی عاطفه هستی با اینکه میدونی ما ازت متنفریم بازم گورتو اینجا گم میکنی..
با این حرفش که ا.ت عادت کرده بود پوزخند زد و ادامه داد:عب نداره مادر جون من اینجا میشینم شما راحت باشین
خواهر سلیطه:عوضیی ما تورو نمیخوایمم چراا نمیفهمی..
اینبار ا.ت هم تحملش به سر رسید از رو مبل بلند شد و با صدای بلندی گفت:من چیکارر کردم که منوو نمیخواین؟اگه من عوضی هستم پس شما چی هستین..
خواستم ادامه بدم که مادرشون از مبل بلند شد هجوم اورد به سمت من خواستم بهم سیلی بزنه که چشامو بستم ولی اون سیلی فرود نیومد پس تصمیم گرفتم چشامو آروم آروم باز کنم که وقتی باز کردم با چیزی که دیدم شوکه شدم!
چانگبین با نهایت عصبانیت دست مامانشو تو بالا گرفته بود..
_به چه جرعتی میخوای به چیزی که ماله منه دست بزنی؟!
مامانش که با دیدن چانگبین خودشو مظلوم کرده بود گفت:پسرم..
_خفه شووو همه چیو دیدم پس شعر واسم نگو(داد)
مامانش که خفه شده بود چانگبین دستشو محکم ول کرد که افتاد زمین برگشت سمت من محکم بغلم کرد و گفت:چرا بهم نگفتی ا.ت میدونی که من اگه میدونستم اجازه نمیدادم!
خندیدم منم بغلش کردم و گفت:فقط بریم چان فقط بریم..
چانگبین دست ا.تو محکم گرفت و قبل رفتن با نفرت به چشای مادر بی رحمش خیره شد..
_دیگه مادری مثل تو ندارم!
و دست ا.تو محکم گرفت و از اون خرابه خونه کشید بیرون...
The end...
#تک_پارتی
#چانگبین
《وقتی خانوادش اذیتت میکردن!》
علامت چانگبین_ علامت ا.ت+
ویو ا.ت
امروز قرار بود بعد از ظهر بریم خونه مامان چانگبین راستش من به خاطر اینکه چانگبین ناراحت نشه میرم والا که کسی دوست نداره که برم...
همینجوری که با افکارات بغضم گرفته بود با صدای چانگبین به خودم امدم
_بیبی..
برگشتم سمت صدا چانگبین داشت از پله ها پایین میومد
زود بغضمو قورت دادم تا چیزی نفهمه!
امد نشست کنارم و به چشام زل زد قیافش با دیدن چشام تغیر کرده و به هم ریخت..
_ا.ت تو بغض کردی؟
زود سرمو به عنوان نه تکون دادم که دوباره اینبار جدی و عصبانی پرسید..
_بغض کردی چرا داری دروغ میگی!
اینبارخندیدم و گفتم:به خاطر سریال..
برگشتم سمت تلوزیون و اینبار جدی و عصبی تر از قبل ادامه داد:تلوزیون بستس!
+چانگبین چرا اینقد گیر میدی گفتم دیگه چیزی نشده..
بلند شدم خواستم برم که دستمو گرفت و منو کشید که افتادم رو پاهاش..
_نمیخوای بگی مگه نه؟!
ا.ت میدونست که چانگبین رو اشکاش خیلی حساسه و اگه نگه تا شب ول کنش نمیشه پس بهونه دراورد و گفت:با نارا دعوا کردیم..
_همون دوست ابلهت؟
+اره
_و به خاطر همین داشتی گریه میکردی؟
+اره..
خواست چیزی بگه که از رو پاهاش بلند شدم و بدون حرفی رفتم بالا لباس مجلسی پوشیدم موهامو دم اسبی بستم ارایش ملایمی کردم و رفتم پایین چانگبین با دیدن من بلند شد تلوزیونو بست و سویچ ماشینو از رو میز برداشت..
_چرا اینقد خوشگلی تو ا.ت؟(کیوت)
ا.ت خندید و گفت:چشات خوشگله چاگی..
ا.ت خواست بره که چانگبین از دستش گرفت اونو رسوند به دیوار و بدون مقدمه شروع کرد به بوسیدن لباش
ا.ت خندید و اونم همراهیش کرد که بعد از چند دقایقی از هم جدا شدن..
_تا شب چجوری صب کنم من!
ا.ت خندید و گفت:باید صبر کنی
از خونه زدن بیرون نشستن ماشین که ا.ت دوباره به فکر فرو رفت
اذیت های که مادر چانگبین باهاش میکرد مثل یه فیلم از جلو چشاش رد میشدن و با این فیلما بغضش میگرفت!
ولی خودشو کنترل کرد
با رسیدن به مقصد ا.ت از لپ چانگبین بوسید و از ماشین پیاده شد با رفتن چانگبین با استرس به طرف در خونه قدم برداشت!
...
ا.ت به خاطر چانگبین تحمل کن خواهش میکنم!
درو که زدم خدمتکار درو باز کرد و بهم اجازه ورود داد وارد پذیرای که شدم..
مادر چانگبین و خواهرش برام قیافه گرفتن ولی من بازم کوتاه امدم و با همشون احوال پرسی کردم ولی هیچکدومشون جوابمو نمیدادن نشستم رو مبل که مادر شوهرم خندید و گفت:خیلی دختره بی عاطفه هستی با اینکه میدونی ما ازت متنفریم بازم گورتو اینجا گم میکنی..
با این حرفش که ا.ت عادت کرده بود پوزخند زد و ادامه داد:عب نداره مادر جون من اینجا میشینم شما راحت باشین
خواهر سلیطه:عوضیی ما تورو نمیخوایمم چراا نمیفهمی..
اینبار ا.ت هم تحملش به سر رسید از رو مبل بلند شد و با صدای بلندی گفت:من چیکارر کردم که منوو نمیخواین؟اگه من عوضی هستم پس شما چی هستین..
خواستم ادامه بدم که مادرشون از مبل بلند شد هجوم اورد به سمت من خواستم بهم سیلی بزنه که چشامو بستم ولی اون سیلی فرود نیومد پس تصمیم گرفتم چشامو آروم آروم باز کنم که وقتی باز کردم با چیزی که دیدم شوکه شدم!
چانگبین با نهایت عصبانیت دست مامانشو تو بالا گرفته بود..
_به چه جرعتی میخوای به چیزی که ماله منه دست بزنی؟!
مامانش که با دیدن چانگبین خودشو مظلوم کرده بود گفت:پسرم..
_خفه شووو همه چیو دیدم پس شعر واسم نگو(داد)
مامانش که خفه شده بود چانگبین دستشو محکم ول کرد که افتاد زمین برگشت سمت من محکم بغلم کرد و گفت:چرا بهم نگفتی ا.ت میدونی که من اگه میدونستم اجازه نمیدادم!
خندیدم منم بغلش کردم و گفت:فقط بریم چان فقط بریم..
چانگبین دست ا.تو محکم گرفت و قبل رفتن با نفرت به چشای مادر بی رحمش خیره شد..
_دیگه مادری مثل تو ندارم!
و دست ا.تو محکم گرفت و از اون خرابه خونه کشید بیرون...
The end...
۱۴.۴k
۲۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.