اشتباه ما:
اشتباه ما:
دیدم که ارباب بهم خیره شده
ویو کوک"
رفتم داخل عمارت که دیدم یه کسی داره به گل های باغ آب میده
خیلی ریزه میزه بود موهای بلند پوستی سفید لب های قلوهای و کلا هرچی از زیباییش بگم کمه وای کوک دیوونه شدی داری چی میگی همه دختر ها هرزه هستن هع
که رفتم داخل عمارت که گوشیم زنگ خورد بابام بود باز الان چی میخاد بگه
علامت بابای کوک×
×الو سلام پسرم
کوک:سلام بابا کارم داشتی
×اره فردا یه مهمونیه خانوادگی خونه مادربزرگت داریم تو هم باید بیای
کوک:بابا من کار ندارم نمیشه من نباشم
×نه عمرا تازه سانا هم هست قرار هست آینده بشه
کوک:من عمرا یا سانا ازدواج نمیکنم اون یه هرزس بابا چرا نمیفهمی دوستش ندارم
×به هر حال باید وارث بیاری ۲۷ سالته ها ولی فردا بیا به مهمونی خدافظ
کوک تا میخاستم جواب بدم گوشی رو قط کرد اعصابم خورد بود بدتر شد الان باید دنبال وارث باشم براشون ولی با سانا عمرا ازدواج میکنم
زنگ زدم به جیمین که با هم بریم بار یکم حالم بهتر بشه
کوک:الو سلام جیمین امشب بریم بار
جیمین:اره فکر خوبیه
کوک:پس ساعت ۹ عمارت باش
جیمین:باشه خدافظ
کوک:خدافظ
ویو ا/ت
کار های باغ رو کردم آمدم داخل و با اجوما و میا و بقیه داشتیم سفره میچیدیم بعد چند دقیقه ارباب تا تیپ رسمی آمد نشست پشت میز انگار میخاست جای بره عجله داشت بعد از تموم شدنش از اجوما تشکر کرد که یه مرد دیگه آمد داخل عمارت به نظر مرد خونگرمی میمومد که میا در گوشم گفت این جیمینه دست راست ارباب و اخلاقاش کاملا متضاد اربابه که باهم از عمارت زدن بیرون و رفتن
ساعت ۱:۲۰ دقیقه شب شد که....
لایک؟
دیدم که ارباب بهم خیره شده
ویو کوک"
رفتم داخل عمارت که دیدم یه کسی داره به گل های باغ آب میده
خیلی ریزه میزه بود موهای بلند پوستی سفید لب های قلوهای و کلا هرچی از زیباییش بگم کمه وای کوک دیوونه شدی داری چی میگی همه دختر ها هرزه هستن هع
که رفتم داخل عمارت که گوشیم زنگ خورد بابام بود باز الان چی میخاد بگه
علامت بابای کوک×
×الو سلام پسرم
کوک:سلام بابا کارم داشتی
×اره فردا یه مهمونیه خانوادگی خونه مادربزرگت داریم تو هم باید بیای
کوک:بابا من کار ندارم نمیشه من نباشم
×نه عمرا تازه سانا هم هست قرار هست آینده بشه
کوک:من عمرا یا سانا ازدواج نمیکنم اون یه هرزس بابا چرا نمیفهمی دوستش ندارم
×به هر حال باید وارث بیاری ۲۷ سالته ها ولی فردا بیا به مهمونی خدافظ
کوک تا میخاستم جواب بدم گوشی رو قط کرد اعصابم خورد بود بدتر شد الان باید دنبال وارث باشم براشون ولی با سانا عمرا ازدواج میکنم
زنگ زدم به جیمین که با هم بریم بار یکم حالم بهتر بشه
کوک:الو سلام جیمین امشب بریم بار
جیمین:اره فکر خوبیه
کوک:پس ساعت ۹ عمارت باش
جیمین:باشه خدافظ
کوک:خدافظ
ویو ا/ت
کار های باغ رو کردم آمدم داخل و با اجوما و میا و بقیه داشتیم سفره میچیدیم بعد چند دقیقه ارباب تا تیپ رسمی آمد نشست پشت میز انگار میخاست جای بره عجله داشت بعد از تموم شدنش از اجوما تشکر کرد که یه مرد دیگه آمد داخل عمارت به نظر مرد خونگرمی میمومد که میا در گوشم گفت این جیمینه دست راست ارباب و اخلاقاش کاملا متضاد اربابه که باهم از عمارت زدن بیرون و رفتن
ساعت ۱:۲۰ دقیقه شب شد که....
لایک؟
۳.۷k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.