گس لایتر/ادامه پارت ۲۲۱
********
یک هفته بعد...
نایون: چی شده؟ بازم نتونستی بایول رو ببینی؟
جونگکوک: نه...
درحالیکه پسرشو روی مبل نشوند و کنارش مینشست اینو گفت...
نایون فنجون قهوشو از روی میز برداشت و برای اینکه مطمئن بشه خیلی داغ نیست به آرومی مزه کرد...
ازش نوشید و دوباره سرجاش گذاشت...
نایون: تو خیلی زیاده روی کردی!....
چشماش رو روی هم فشار داد و پوفی کشید...
اما دیگه به جمله ی تکراری مادرش جوابی نمیداد... توی یک هفته ای که جونگ هون پیش خودش بود روزی یه بار پیش بایول میبردش تا بهش شیر بده... اما جی وون جلوی در بچه رو ازش تحویل میگرفت و بعد از چند دقیقه برمیگردوند...
و هرگز چشمش به بایول نیفتاده بود....
دلیل این کار بایول رو میدونست و از همه جانب منطقی میدونستش... اون ازش متنفر بود و علاقه ای به دیدارش نداشت...
ولی چیزی که عجیب بود بیقراری خودش بود که سعی میکرد از چشم دیگران پنهانش کنه.... هربار که وارد عمارت ایم میشد به همه جا چشم میچرخوند بلکه برای لحظه ای بایول رو ببینه... اما توی این یک هفته موفق به دیدارش نشده بود...
جونگ هون رو برداشت و از جا بلند شد...
نایون: کجا؟
جونگکوک: منو پسرم میریم خونه ی خودمون... میخوام یکم از سرزنشای شما خلاص بشم
نایون: ولی!.
جونگکوک: فردا برمیگردیم..پس خواهشا پشت هم تماس نگیرین!....
.
.
.
در ماشین رو باز کرد و جونگ هون رو روی صندلی نشوند و کمربندشو بست...
و بعدش خودش رفت و از طرف دیگه سوار شد...
حرکت کرد و به خونش برگشت...
..
یک هفته بعد...
نایون: چی شده؟ بازم نتونستی بایول رو ببینی؟
جونگکوک: نه...
درحالیکه پسرشو روی مبل نشوند و کنارش مینشست اینو گفت...
نایون فنجون قهوشو از روی میز برداشت و برای اینکه مطمئن بشه خیلی داغ نیست به آرومی مزه کرد...
ازش نوشید و دوباره سرجاش گذاشت...
نایون: تو خیلی زیاده روی کردی!....
چشماش رو روی هم فشار داد و پوفی کشید...
اما دیگه به جمله ی تکراری مادرش جوابی نمیداد... توی یک هفته ای که جونگ هون پیش خودش بود روزی یه بار پیش بایول میبردش تا بهش شیر بده... اما جی وون جلوی در بچه رو ازش تحویل میگرفت و بعد از چند دقیقه برمیگردوند...
و هرگز چشمش به بایول نیفتاده بود....
دلیل این کار بایول رو میدونست و از همه جانب منطقی میدونستش... اون ازش متنفر بود و علاقه ای به دیدارش نداشت...
ولی چیزی که عجیب بود بیقراری خودش بود که سعی میکرد از چشم دیگران پنهانش کنه.... هربار که وارد عمارت ایم میشد به همه جا چشم میچرخوند بلکه برای لحظه ای بایول رو ببینه... اما توی این یک هفته موفق به دیدارش نشده بود...
جونگ هون رو برداشت و از جا بلند شد...
نایون: کجا؟
جونگکوک: منو پسرم میریم خونه ی خودمون... میخوام یکم از سرزنشای شما خلاص بشم
نایون: ولی!.
جونگکوک: فردا برمیگردیم..پس خواهشا پشت هم تماس نگیرین!....
.
.
.
در ماشین رو باز کرد و جونگ هون رو روی صندلی نشوند و کمربندشو بست...
و بعدش خودش رفت و از طرف دیگه سوار شد...
حرکت کرد و به خونش برگشت...
..
۳۴.۸k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.