عشقی که بهم دادی
"part 112"
نفس عمیق کشیدم و دستی کشیدم تو موهام
وای ا.ت...معلوم نیس الان حالش چطوره
قدمامو به سمت سالن اصلی تند کردم
به سالن اصلی که رسیدم دیدم یه دختره کنار ا.ت نشسته
حتما هاناست
داشت بهش آب میداد
رفتم سمتشون
_سلام
×سلام...چیشد؟!
_متاسفم...اینجا قدرتی ندارم...آقای جانسون رو خریدن!
+ی..یعنی الان....
دستمو گذاشتم روی شونه ش که جمله ش قطع شد
_ا.ت...باید عرضه به خرج بدی...وگرنه اینجا از دستت پریده
+چیکار کنم؟!..
_یه نقشه دارم
×چی تو سرتونه؟!
_بیاین تا بهتون بگم
*۲ ساعت بعد
*از زبان ا.ت
نفس عمیق کشیدم
تهیونگ فقط باید لپ تاپمو به پروژکتور وصل میکرد
قرار شد برای هر اسلاید یک دقیقه وقت بذاریم و اون عوضشون کنه
سخنران آخری داشت حرفش تموم میشد
نفسمو دادم بیرون و رفتم روی سن
همه داشتن میرفتن
؛خانم کجا؟!
بدون توجه به صدا رفتم پشت میکروفن و گفتم
+ممکنه ۱۰ دقیقه بهم وقت بدید؟!!!
صدام توی سال پیچید
همه برگشتن طرفم
چرخیدم و پشت سرم لوگوی شرکت چابک رو دیدم
لبخندی روی لبم اومد
ممنونم تهیونگ!♡
+بهتون اطمینان میدم پشیمون نمیشید...فقط ۱۰ دقیقه
شت
انگاری جواب داد
دارن برمیگردن بشینن
ادامه دادم تا بقیه هم برگردن
+تکنولوژی شرکت ما از همه ی تکنولوژی های اینجا سر تره...حالا چرا؟!...آها قبل از شروع یه چیزی رو باید بگم...من کیم ا.ت هستم...درسته سخنران اولی که باید سمینار رو شروع میکرد ولی خانم هان میا دقیقه نود سخنران اول شدن اما چرا من نمیدونم...خب بریم سر اصل مطلب
*از زبان تهیونگ
وقتی صحنه رو گرفت دستش خیالم راحت شد
سرمایه گذارا یکی یکی داشت برمیگشتن...لبخندی روی لبم اومد
؛ هی آقا شما اینجا چیکار....
چرخیدم و با دیدن صورتم ساکت شد...یکی از نگهبانا بود
_من کیم تهیونگ هستم...اینم دعوت نامه م...لازمه نشون بدم؟!!!
؛ن...نه عذر میخوام جناب کیم
چرخیدم و به ا.ت نگاه کردم
داشت رک حرف میزد
این منو بیشتر بهش مجذوب میکرد
از پشت صحنه اومدم بیرون و با چشمام دنبال هانا میگشتم
دیدمش و رفتم سمتش
کنارش نشستم که با هیجان گفت
×اصن فک نمیکردم ا.ت بتونه سرمایه گذارا رو برگردونه!
_ولی من بهش ایمان داشتم!!!
الان قیافه ی آقای جانگ دیدن داشت
چشمامو دور و بر چرخوندم
*از زبان جانگ هی
&مگه تو وقت سخنرانی شو نگرفتی؟!!!!
٪ای دختره ی آشغال...وقتی کیم تهیونگ رو پشتش داره نمیتونم کاری کنم!!!
*از زبان ا.ت
بدون اینکه صحبتمو قطع کنم به ساعت مچیم نگاه کردم
باید به حرفم عمل کنم
من گفتم ده دقیقه و حالا یک دقیقه ش مونده بود
حالا صحبت آخر
نفس عمیق کشیدم و ادامه دادم
+خیلی ممنون که به صحبت هام گوش دادید...اگر سوالی دارید بعد از تموم شدن سمینار در خدمتم
از میکروفن فاصله گرفتم و تعظیم کردم
صدای حرف زدنای همه کل سالن رو پر کرده بود
استرس داشتم
اگه کسی نیاد سمتم چی؟!
از پله های سن رفتم پایین
این تکنولوژی باید تو کل دنیا گسترش پیدا کنه...همه بیمارای قلبی بهش نیاز دارن
نگاهمو از روی زمین براشتم و دادم رو به رو
حدود پونزده بیستا آدم کت شلواری و تر و تمیز رو به رو م وایستاده بودن
یکیشو با لبخند اومد جلو و گفت
؛خانم کیم ا.ت...من......هستم.....از شرکت سرمایه گذاری.......در ایتالیا..... (وقتی اسم کم داری)
*از زبان تهیونگ
کلی آدم دورشو گرفته بود و داشت با اعتماد به نفس به سوالاتشون جواب میداد...خوشحالم که پیشرفتشو میدیدم...خوشحالم میکرد
نزدیک به ا.ت بودم اما نه خیلی
بهش از بین جمعیتی که دور تا دورشو گرفته بودن نگاه میکردم
ا.ت تنها کسیه که خوشبختی و موفقیتشو میخوام
هانا کنارم دست به سینه وایستاده بود و با لبخند این صحنه رو میدید
×تاحالا اینهمه ازش زرنگی ندیده بودم...دمش گرم
_بعله دیگه...زیر دست من بودم
دستشو زد به کمرشو گفت
×جانم؟!!!!!....من مدیرش بودم
_منم همسرش بودم
×همممم...قانع شدم...ولی شما که هنوز ازدواج نکردین
_اونم به موقعش
زدم زیر خنده و دوباره نگاهمو دادم به ا.ت
اینم یه پارت پرو و پیمون
حس میکنم این پارتو چرت نوشتم
نظرتون؟
لایک و کامنت و فالو یادتون نره
نفس عمیق کشیدم و دستی کشیدم تو موهام
وای ا.ت...معلوم نیس الان حالش چطوره
قدمامو به سمت سالن اصلی تند کردم
به سالن اصلی که رسیدم دیدم یه دختره کنار ا.ت نشسته
حتما هاناست
داشت بهش آب میداد
رفتم سمتشون
_سلام
×سلام...چیشد؟!
_متاسفم...اینجا قدرتی ندارم...آقای جانسون رو خریدن!
+ی..یعنی الان....
دستمو گذاشتم روی شونه ش که جمله ش قطع شد
_ا.ت...باید عرضه به خرج بدی...وگرنه اینجا از دستت پریده
+چیکار کنم؟!..
_یه نقشه دارم
×چی تو سرتونه؟!
_بیاین تا بهتون بگم
*۲ ساعت بعد
*از زبان ا.ت
نفس عمیق کشیدم
تهیونگ فقط باید لپ تاپمو به پروژکتور وصل میکرد
قرار شد برای هر اسلاید یک دقیقه وقت بذاریم و اون عوضشون کنه
سخنران آخری داشت حرفش تموم میشد
نفسمو دادم بیرون و رفتم روی سن
همه داشتن میرفتن
؛خانم کجا؟!
بدون توجه به صدا رفتم پشت میکروفن و گفتم
+ممکنه ۱۰ دقیقه بهم وقت بدید؟!!!
صدام توی سال پیچید
همه برگشتن طرفم
چرخیدم و پشت سرم لوگوی شرکت چابک رو دیدم
لبخندی روی لبم اومد
ممنونم تهیونگ!♡
+بهتون اطمینان میدم پشیمون نمیشید...فقط ۱۰ دقیقه
شت
انگاری جواب داد
دارن برمیگردن بشینن
ادامه دادم تا بقیه هم برگردن
+تکنولوژی شرکت ما از همه ی تکنولوژی های اینجا سر تره...حالا چرا؟!...آها قبل از شروع یه چیزی رو باید بگم...من کیم ا.ت هستم...درسته سخنران اولی که باید سمینار رو شروع میکرد ولی خانم هان میا دقیقه نود سخنران اول شدن اما چرا من نمیدونم...خب بریم سر اصل مطلب
*از زبان تهیونگ
وقتی صحنه رو گرفت دستش خیالم راحت شد
سرمایه گذارا یکی یکی داشت برمیگشتن...لبخندی روی لبم اومد
؛ هی آقا شما اینجا چیکار....
چرخیدم و با دیدن صورتم ساکت شد...یکی از نگهبانا بود
_من کیم تهیونگ هستم...اینم دعوت نامه م...لازمه نشون بدم؟!!!
؛ن...نه عذر میخوام جناب کیم
چرخیدم و به ا.ت نگاه کردم
داشت رک حرف میزد
این منو بیشتر بهش مجذوب میکرد
از پشت صحنه اومدم بیرون و با چشمام دنبال هانا میگشتم
دیدمش و رفتم سمتش
کنارش نشستم که با هیجان گفت
×اصن فک نمیکردم ا.ت بتونه سرمایه گذارا رو برگردونه!
_ولی من بهش ایمان داشتم!!!
الان قیافه ی آقای جانگ دیدن داشت
چشمامو دور و بر چرخوندم
*از زبان جانگ هی
&مگه تو وقت سخنرانی شو نگرفتی؟!!!!
٪ای دختره ی آشغال...وقتی کیم تهیونگ رو پشتش داره نمیتونم کاری کنم!!!
*از زبان ا.ت
بدون اینکه صحبتمو قطع کنم به ساعت مچیم نگاه کردم
باید به حرفم عمل کنم
من گفتم ده دقیقه و حالا یک دقیقه ش مونده بود
حالا صحبت آخر
نفس عمیق کشیدم و ادامه دادم
+خیلی ممنون که به صحبت هام گوش دادید...اگر سوالی دارید بعد از تموم شدن سمینار در خدمتم
از میکروفن فاصله گرفتم و تعظیم کردم
صدای حرف زدنای همه کل سالن رو پر کرده بود
استرس داشتم
اگه کسی نیاد سمتم چی؟!
از پله های سن رفتم پایین
این تکنولوژی باید تو کل دنیا گسترش پیدا کنه...همه بیمارای قلبی بهش نیاز دارن
نگاهمو از روی زمین براشتم و دادم رو به رو
حدود پونزده بیستا آدم کت شلواری و تر و تمیز رو به رو م وایستاده بودن
یکیشو با لبخند اومد جلو و گفت
؛خانم کیم ا.ت...من......هستم.....از شرکت سرمایه گذاری.......در ایتالیا..... (وقتی اسم کم داری)
*از زبان تهیونگ
کلی آدم دورشو گرفته بود و داشت با اعتماد به نفس به سوالاتشون جواب میداد...خوشحالم که پیشرفتشو میدیدم...خوشحالم میکرد
نزدیک به ا.ت بودم اما نه خیلی
بهش از بین جمعیتی که دور تا دورشو گرفته بودن نگاه میکردم
ا.ت تنها کسیه که خوشبختی و موفقیتشو میخوام
هانا کنارم دست به سینه وایستاده بود و با لبخند این صحنه رو میدید
×تاحالا اینهمه ازش زرنگی ندیده بودم...دمش گرم
_بعله دیگه...زیر دست من بودم
دستشو زد به کمرشو گفت
×جانم؟!!!!!....من مدیرش بودم
_منم همسرش بودم
×همممم...قانع شدم...ولی شما که هنوز ازدواج نکردین
_اونم به موقعش
زدم زیر خنده و دوباره نگاهمو دادم به ا.ت
اینم یه پارت پرو و پیمون
حس میکنم این پارتو چرت نوشتم
نظرتون؟
لایک و کامنت و فالو یادتون نره
۷.۹k
۱۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.