شراب سرخ پارت ۲۷🍷
شراب سرخ پارت ۲۷🍷
کمی از سوپ چشیدم، راستشو بگم خوشمزه بود اما زیادی خوشمزه بود همین باعث میشد بیشتر حریص تر بشم برای انجام این کار...
طبق گفته خدمه متوجه شدم کیم زیاد از غذا های تند خوشش نمیاد پس یک ذره فلفل به سوپ اضافه کردم اما پشیمون شدم، ممکن بود در برابر مزهاش دوام بیاورد ! نباید ریسک میکردم.. برای همین نصف ظرف فلفل را خالی کردم تو سوپ.
_اوخی یکم زیاد شد ... اما عیبی نداره!
خب این از سوپ میریم سر راتاتویی ..
بنظرم سرکه برای این غذا محشر بود..
سر سرکه را باز کردم و ریختم روی راتاتویی..
سالاد نیکواز هم هر چقدر دلم خواست نمک و شکر بهش اضافه کردم..
وای به خدا که محشر شد.
خب ناهار آمادست ... نوش جان:)
میز به بهترین شکل چینده شده بود...سه نفری سر میز نشستیم ..
من و جنی روبروی یکدیگر و تهیونگ در راس میز نشست.
جنی با عشوه دستش را زیر چانهاش زد و گفت:دلم میخواد اول تو امتحانش کنی..
زشت بود بگم...اما خیلی چصی میومد!
تهیونگ سری تکان داد و از ظرف سوپش قاشقی به دهان گذاشت و هنوز مزه مزه نکرده به سرفه افتاد..
اوه عزیزم فکر کنم یکم زیادروی کرده بودم.
تهیونگ سرخ شد و سرفهاش شدید تر شد ، جنی فورا لیوان آب را سمت کیم گرفت و نگران پرسید:خوبی؟ پرید تو گلوت!؟
تهیونگ اب را یک نفس سر کشید و گفت:قبلا دستپختت بهتر بود..!
مسیح.....!!!
نزدیک بود تا مرز انفجار خنده پیش برم اما قبل انکه فوران کند سریع قورتش دادم.
جنی مشکوک او هم کمی از سوپ را چشید اما بعد مزه کردن سریع با دستمال سوپ را از دهانش خارج کرد و شاکی خدمه را صدا زد..
جنی:چرا اینقدر سوپ تند و بی مزه ست!! میشه بگی دقیقا چیکار میکردی..؟
خدمه رنگش پرید و به تپه تپه افتاد و گفت:خانم.. به روح مریم مقدس اگه من کاری کرده باشم..!!
جنی با خشونت سرش فریاد کشید:اگه تو نکردی پس کی کرده!؟
خدمه نگاهاش را به من انداخت و با شک و تردید نگاهم کرد... مبادا چیزی میگفت!!
نگاهاش بین صورت من و جنی در رفت و آمد بود خواست حرفی بزند که تهیونگ متوقفاش کرد:میتونی بری بِل..
خدمه سر پایین انداخت و بدون حرف جمع ما را ترک کرد..
جنی نگاه طوفانیاش را به من دوخت..
والا با اون چپ چپ نگاه کردن خدمه هر دو نفرشون بو برده بودند کار منه..
تهیونگ با خونسردی سمتم چرخید و گفت:چرا اینکارو کردی؟
با مظلومیت به سمت تهیونگ برگشتم و پاسخ دادم:من که کاری نکردم.... از دستم در رفت.
جنی دستش را روی دست کیم قرار داد و با لحنی آرام و صلح طلبانه گفت:عیبی نداره عزیزم!
عیبی نداره عزیزم!! اصلا میخوام عیب داشته باشه ببینم میخواد چیکار کنه؟..هیچکار!
جنی دست برد و راتاتویی را برداشت و طرف تهیونگ گرفت و گفت:میدونستم راتاتویی خیلی دوست داری
کمی از سوپ چشیدم، راستشو بگم خوشمزه بود اما زیادی خوشمزه بود همین باعث میشد بیشتر حریص تر بشم برای انجام این کار...
طبق گفته خدمه متوجه شدم کیم زیاد از غذا های تند خوشش نمیاد پس یک ذره فلفل به سوپ اضافه کردم اما پشیمون شدم، ممکن بود در برابر مزهاش دوام بیاورد ! نباید ریسک میکردم.. برای همین نصف ظرف فلفل را خالی کردم تو سوپ.
_اوخی یکم زیاد شد ... اما عیبی نداره!
خب این از سوپ میریم سر راتاتویی ..
بنظرم سرکه برای این غذا محشر بود..
سر سرکه را باز کردم و ریختم روی راتاتویی..
سالاد نیکواز هم هر چقدر دلم خواست نمک و شکر بهش اضافه کردم..
وای به خدا که محشر شد.
خب ناهار آمادست ... نوش جان:)
میز به بهترین شکل چینده شده بود...سه نفری سر میز نشستیم ..
من و جنی روبروی یکدیگر و تهیونگ در راس میز نشست.
جنی با عشوه دستش را زیر چانهاش زد و گفت:دلم میخواد اول تو امتحانش کنی..
زشت بود بگم...اما خیلی چصی میومد!
تهیونگ سری تکان داد و از ظرف سوپش قاشقی به دهان گذاشت و هنوز مزه مزه نکرده به سرفه افتاد..
اوه عزیزم فکر کنم یکم زیادروی کرده بودم.
تهیونگ سرخ شد و سرفهاش شدید تر شد ، جنی فورا لیوان آب را سمت کیم گرفت و نگران پرسید:خوبی؟ پرید تو گلوت!؟
تهیونگ اب را یک نفس سر کشید و گفت:قبلا دستپختت بهتر بود..!
مسیح.....!!!
نزدیک بود تا مرز انفجار خنده پیش برم اما قبل انکه فوران کند سریع قورتش دادم.
جنی مشکوک او هم کمی از سوپ را چشید اما بعد مزه کردن سریع با دستمال سوپ را از دهانش خارج کرد و شاکی خدمه را صدا زد..
جنی:چرا اینقدر سوپ تند و بی مزه ست!! میشه بگی دقیقا چیکار میکردی..؟
خدمه رنگش پرید و به تپه تپه افتاد و گفت:خانم.. به روح مریم مقدس اگه من کاری کرده باشم..!!
جنی با خشونت سرش فریاد کشید:اگه تو نکردی پس کی کرده!؟
خدمه نگاهاش را به من انداخت و با شک و تردید نگاهم کرد... مبادا چیزی میگفت!!
نگاهاش بین صورت من و جنی در رفت و آمد بود خواست حرفی بزند که تهیونگ متوقفاش کرد:میتونی بری بِل..
خدمه سر پایین انداخت و بدون حرف جمع ما را ترک کرد..
جنی نگاه طوفانیاش را به من دوخت..
والا با اون چپ چپ نگاه کردن خدمه هر دو نفرشون بو برده بودند کار منه..
تهیونگ با خونسردی سمتم چرخید و گفت:چرا اینکارو کردی؟
با مظلومیت به سمت تهیونگ برگشتم و پاسخ دادم:من که کاری نکردم.... از دستم در رفت.
جنی دستش را روی دست کیم قرار داد و با لحنی آرام و صلح طلبانه گفت:عیبی نداره عزیزم!
عیبی نداره عزیزم!! اصلا میخوام عیب داشته باشه ببینم میخواد چیکار کنه؟..هیچکار!
جنی دست برد و راتاتویی را برداشت و طرف تهیونگ گرفت و گفت:میدونستم راتاتویی خیلی دوست داری
۱.۱k
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.