مروارید آبی پارت ۱۴
بود درست نمیتونستم ببینم آخه اون نقطه خیلی تاریک بود
وارد اتاق شد که به نظر درش با بقیه اتاقها فرق داشت یه در کشوی سنتی بود
اثر کنجکاوی به سمت در رفتم تا ببینم داره چیکار میکنه
اولش فکر کردم اتاق خودشه ولی بعد با دیدن چیزی که داخل اون اتاق بود نظرم عوض شد
درو به آرومی هول دادم دختری با کیمونای سفید که طرح دریا روش نقش بسته بود
روبروی پنجرهای که میشد اون رو به آکواریوم تشبیه کرد نشسته بود
چون پشت به من نشسته بود نمیتونستم صورتش رو ببینم فقط دیدم که آقای جان سوزنی از داخل
دستش بیرون آورد و وارد دست دختر کرد
یه لحظه سر جام خشکم زده بود گفتم اون داره چیکار میکنه
دخترک از سر درد خفیف کشید
آقای جان مقداری از خون اون دختر رو داخل سرنگ نگه داشت
و بلند فریاد زد
این خیلی عالیه خیلی خیلی عالیه با این میتونم پروژم رو بالاخره تکمیل کنم
من سر جام خشکم زده بود و نمیدونستم باید چیکار کنم مغزم بهم میگفت باید فرار کنی ولی بدنم اطاعت نمیکرد و تکون نمیخورد
آقای جان میخواست نزدیک در را باز کنه که همون لحظه من با سرعت نور از اونجا دور شدم
و داخل راهرویی که نزدیک اونجا بود قایم شدم
فکر کنم ۱۰ دقیقه اونجا موندم بعد از ۱۰ دقیقه اومدم بیرون که ببینم آقای جان رفته یا نه
به اطرافم نگاه کردم مشخص شد که رفته
با کنجکاوی به سمت
در اتاقی که آقای جان ازش خارج شده بود چشم دوختند
کلی سوال داخل سرم شکل گرفته بود آقای جان واقعاً کیه اون دختر کیه داشت باهاش چیکار میکرد کلی افکار مختلف داخل سرم بود
بعدش بالاخره تصمیم خودم رو گرفتم جرتم را جمع کردم
و به طرف اتاق قدم برداشتم
روبروی در اتاق وایسادم که درو باز کنم یا نکنم میخواستم از اون دختر سوالهای زیادی بپرسم
که ناگهان صدای گریه دختر از داخل اتاق بلند شد
وارد اتاق شد که به نظر درش با بقیه اتاقها فرق داشت یه در کشوی سنتی بود
اثر کنجکاوی به سمت در رفتم تا ببینم داره چیکار میکنه
اولش فکر کردم اتاق خودشه ولی بعد با دیدن چیزی که داخل اون اتاق بود نظرم عوض شد
درو به آرومی هول دادم دختری با کیمونای سفید که طرح دریا روش نقش بسته بود
روبروی پنجرهای که میشد اون رو به آکواریوم تشبیه کرد نشسته بود
چون پشت به من نشسته بود نمیتونستم صورتش رو ببینم فقط دیدم که آقای جان سوزنی از داخل
دستش بیرون آورد و وارد دست دختر کرد
یه لحظه سر جام خشکم زده بود گفتم اون داره چیکار میکنه
دخترک از سر درد خفیف کشید
آقای جان مقداری از خون اون دختر رو داخل سرنگ نگه داشت
و بلند فریاد زد
این خیلی عالیه خیلی خیلی عالیه با این میتونم پروژم رو بالاخره تکمیل کنم
من سر جام خشکم زده بود و نمیدونستم باید چیکار کنم مغزم بهم میگفت باید فرار کنی ولی بدنم اطاعت نمیکرد و تکون نمیخورد
آقای جان میخواست نزدیک در را باز کنه که همون لحظه من با سرعت نور از اونجا دور شدم
و داخل راهرویی که نزدیک اونجا بود قایم شدم
فکر کنم ۱۰ دقیقه اونجا موندم بعد از ۱۰ دقیقه اومدم بیرون که ببینم آقای جان رفته یا نه
به اطرافم نگاه کردم مشخص شد که رفته
با کنجکاوی به سمت
در اتاقی که آقای جان ازش خارج شده بود چشم دوختند
کلی سوال داخل سرم شکل گرفته بود آقای جان واقعاً کیه اون دختر کیه داشت باهاش چیکار میکرد کلی افکار مختلف داخل سرم بود
بعدش بالاخره تصمیم خودم رو گرفتم جرتم را جمع کردم
و به طرف اتاق قدم برداشتم
روبروی در اتاق وایسادم که درو باز کنم یا نکنم میخواستم از اون دختر سوالهای زیادی بپرسم
که ناگهان صدای گریه دختر از داخل اتاق بلند شد
۱.۴k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.