عشق همیشگی کوک پارت ۲۴
عشق همیشگی کوک پارت ۲۴
.
گوشی کوک زنگ خورد لینا بود
لینا:سلام عمرم
کوک:سلام قلبم خوبی
لینا:مرسی من خوبم
کوک:جونم عشقم کاری داشتی
لینا:عوم کی میای
کوک:تازه اومدم
لینا:میدونم کی میای
کوک:سه ساعت دیگه
لینا:واااااا چقد دیر
کوک:تازه زود هم هست
لینا:باشه مراقب خودت باش
کوک:توهم مراقب خودت باش خداحافظ
لینا:خداحافظ
گوشی رو قطع کرد
تق تق(یکی در زد)
کوک:کیه
خ.م:میتونم بیام تو
کوک:بیا تو
خ.م:آقای جئون یه آقا اومده تقریبا همسن خودتونه میگه اسمش هیونجین میتونه بیاد تو؟
کوک:هیوجین؟....بگو بیاد تو
خ.م:چشم
هیونجین:سلام
کوک:سلام بفرمایید بشینین...آقای پارک یه فنجون قهوه لطفا
کوک:کاری دارین اومدین؟
هیونجین:عام اومدم بگم که لینا بامن میاد یا نه
کوک:نه نمیاد
هیونجین:آخه چرا
کوک:چون من میگم
هیونجین:خب نمیشه حداقل یه شب با من و لیا بیاد بیرون؟
کوک:لیا دیگه کیه
هیونجین:خواهرمه
کوک:آره ولی خودمم میام
تق تق
کوک:بیا تو
آقا.پ:قهوه آوردم
کوک:ممنون بذار برو
قهوه رو گذاشت رفت
هیونجین:اوف لینا رل زده حالا باید همه جا رلش باشه(اروم)
کوک:خب که چی میام چون دوست دخترم
هیونجین:باشه بیا فردا خوبه؟
کوک:آره کجا
هیونجین:به لینا بگو همون کافه همیشگیه
کوک:چشمم روشن قرار میذاشتی با لینا
هیونجین:نه همیشه من و لیا و لینا باهم اونجا میریم
کوک:اها قهوه سرد میشه بخور
قهوه رو خورد
هیونجین:خب دیگه من برم به امید دیدار
کوک:به امید دیدار
چهارساعت بعد
کوک:اوفففف خسته شدم(کراواتشو شل کرد)
یه نگاه به گوشیش انداخت
کوک:یااااا خدا چقد زنگ زده لینا ۶۰ بااااار یااااا از اون بدتر چهار ساعت گذشته
درحال زنگ زدن به لینا بوووووق بووووق بووووق
لینا:ها
کوک:ها چیه سلام
لینا:بگو میشنوم
کوک:ببخشید عزیزم دارم میام کار زیاد ریخته بود رو سرم
لینا:خب باشع بیا فقط
کوک رسید خونه
ادامه دارد
حاجی خدایی حمایت هاتون داره کمتر و کمتر میشه
.
گوشی کوک زنگ خورد لینا بود
لینا:سلام عمرم
کوک:سلام قلبم خوبی
لینا:مرسی من خوبم
کوک:جونم عشقم کاری داشتی
لینا:عوم کی میای
کوک:تازه اومدم
لینا:میدونم کی میای
کوک:سه ساعت دیگه
لینا:واااااا چقد دیر
کوک:تازه زود هم هست
لینا:باشه مراقب خودت باش
کوک:توهم مراقب خودت باش خداحافظ
لینا:خداحافظ
گوشی رو قطع کرد
تق تق(یکی در زد)
کوک:کیه
خ.م:میتونم بیام تو
کوک:بیا تو
خ.م:آقای جئون یه آقا اومده تقریبا همسن خودتونه میگه اسمش هیونجین میتونه بیاد تو؟
کوک:هیوجین؟....بگو بیاد تو
خ.م:چشم
هیونجین:سلام
کوک:سلام بفرمایید بشینین...آقای پارک یه فنجون قهوه لطفا
کوک:کاری دارین اومدین؟
هیونجین:عام اومدم بگم که لینا بامن میاد یا نه
کوک:نه نمیاد
هیونجین:آخه چرا
کوک:چون من میگم
هیونجین:خب نمیشه حداقل یه شب با من و لیا بیاد بیرون؟
کوک:لیا دیگه کیه
هیونجین:خواهرمه
کوک:آره ولی خودمم میام
تق تق
کوک:بیا تو
آقا.پ:قهوه آوردم
کوک:ممنون بذار برو
قهوه رو گذاشت رفت
هیونجین:اوف لینا رل زده حالا باید همه جا رلش باشه(اروم)
کوک:خب که چی میام چون دوست دخترم
هیونجین:باشه بیا فردا خوبه؟
کوک:آره کجا
هیونجین:به لینا بگو همون کافه همیشگیه
کوک:چشمم روشن قرار میذاشتی با لینا
هیونجین:نه همیشه من و لیا و لینا باهم اونجا میریم
کوک:اها قهوه سرد میشه بخور
قهوه رو خورد
هیونجین:خب دیگه من برم به امید دیدار
کوک:به امید دیدار
چهارساعت بعد
کوک:اوفففف خسته شدم(کراواتشو شل کرد)
یه نگاه به گوشیش انداخت
کوک:یااااا خدا چقد زنگ زده لینا ۶۰ بااااار یااااا از اون بدتر چهار ساعت گذشته
درحال زنگ زدن به لینا بوووووق بووووق بووووق
لینا:ها
کوک:ها چیه سلام
لینا:بگو میشنوم
کوک:ببخشید عزیزم دارم میام کار زیاد ریخته بود رو سرم
لینا:خب باشع بیا فقط
کوک رسید خونه
ادامه دارد
حاجی خدایی حمایت هاتون داره کمتر و کمتر میشه
۵.۴k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.