Brown عطر
تصميم آخر همین است میخواهم بروم، عطر برون زده ام میخواهم بروم ترکت کنم برای همیشه صدایم نزن من هیچ جانمی در چنته ندارم اصلا با کدام لهجه بگویم خدا حافظ که نه دل تو بسوزد و نه جان خاطرات را بگیرد چگونه بگویم تورا میسپارم به شبهای روشن که به بوسه هایمان بر نخورد؟ دست بر دارم گردوی پوک؟ از چه دست بردارم هنوز مرا باور نکرده ای ؟ متاسفم ولی عسل است و حرفش کفش هایم را پا کرده ام وقت وقت رفتن است ، اشک پشت سرم اب میریزد و لوبیاهای سبز اندیش ایت الکرسی میخوانند مسکوت نگاهم میکند.
اشک به چهره اش نماید قامتش خمیده یا چشمان من حسودند؟ وای بر تو صدایم نزد به والله که جانی ندارم تا جانم بگویم ..... قدم بر میدارم یک قدم دو قدم سه قدم خدایا این بغض چه میگوید همراه من ؟ چرا انقدر
سنگین است؟ نکند انقدر سنگین باشد که قدم چهارم را که برمیدارم زمین خورم سرم به سنگی بخورد و حافظه ام ویران شود؟ وای بر چشمانش نکند مدت ها بعد روزی در همان ویرانه بازار قلبم را به او دهم و باز شوم همان دخترک بد بخت عاشق که معشوق فریادی بر سرش میزند و او بی تاب در فرهادش میشود همانی که ال استار گل گلی میپوشد و عطر برون میزند؟ جلو می اید حتى اوهم فهمیده بغض سنیگنی است انگار که میخواهد بگوید برو ولی هر از گاهی لوبیا بکار انگار که میخواهد یادم بیاورد وقتی حافظه تن پاک میشود عشق های آبکی بخار میشوند و هوس قدیمی در رگ پاره میشود انگار میخواهد التماس کند :"میری برو ولی گاهی برگرد و مرا اغوش کن اصلا اغوش را بیخیال هر از گاهی برگرد و مرا با خود ببر با همان دل شکسته و پر فروغت در سرمای شب !
مرا ببخش بادام زیبایم که همیشه عاشقانه اشک میریختم و جایش درخت گیلاس
درمیامد و تو سلفه بارانه مشغول حرس درخت بودی!
باز هم دخترک عاشق!
۲۰ دی چهارصدو سه
اشک به چهره اش نماید قامتش خمیده یا چشمان من حسودند؟ وای بر تو صدایم نزد به والله که جانی ندارم تا جانم بگویم ..... قدم بر میدارم یک قدم دو قدم سه قدم خدایا این بغض چه میگوید همراه من ؟ چرا انقدر
سنگین است؟ نکند انقدر سنگین باشد که قدم چهارم را که برمیدارم زمین خورم سرم به سنگی بخورد و حافظه ام ویران شود؟ وای بر چشمانش نکند مدت ها بعد روزی در همان ویرانه بازار قلبم را به او دهم و باز شوم همان دخترک بد بخت عاشق که معشوق فریادی بر سرش میزند و او بی تاب در فرهادش میشود همانی که ال استار گل گلی میپوشد و عطر برون میزند؟ جلو می اید حتى اوهم فهمیده بغض سنیگنی است انگار که میخواهد بگوید برو ولی هر از گاهی لوبیا بکار انگار که میخواهد یادم بیاورد وقتی حافظه تن پاک میشود عشق های آبکی بخار میشوند و هوس قدیمی در رگ پاره میشود انگار میخواهد التماس کند :"میری برو ولی گاهی برگرد و مرا اغوش کن اصلا اغوش را بیخیال هر از گاهی برگرد و مرا با خود ببر با همان دل شکسته و پر فروغت در سرمای شب !
مرا ببخش بادام زیبایم که همیشه عاشقانه اشک میریختم و جایش درخت گیلاس
درمیامد و تو سلفه بارانه مشغول حرس درخت بودی!
باز هم دخترک عاشق!
۲۰ دی چهارصدو سه
۲۶۳
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.