part1
part1
ات ویو
های بیبی ها من ات هستم امروز تولدم هستش
یه دوست پسر به اسم جکسون
فکر کنم یادش رفته
بیخیال داشتم توی گوشی میچرخیدم که یهو گوشیم زنگ خورد
یونا؟
دوست صمیمیم
جواب دادم
یونا:هق ات توروخدا هق بیا کمکم کن
ات:چ.چیشده؟
یونا:هق دست یه خون آشام گیر افتادم
ات:ب.باشه لوکیشن بده
یونا:هق باشه
راستش میترسیدم ولی خب اون دوست صمیمی من هستش
لوکیشن رو داد
سوار ماشینم شدم و رفتم
داخل یه جنگل؟
کلبه؟
یاعلی
رفتم وارد کلبه شدم
در یهو باز شد همه جا تاریک بود....
ترسیدم
ات:ک.کسی بینجا نیست
یهو همه پریدن بیرون و گفتن
تولدت مبارک
جکسون:تولدت مبارک عشقم
ات:هق فکر کردم یادت رفته
بغلم کرد
یونا:تولدت مبارک باشه
ات:مرسی
وارد کلبه شدم همه درحال خوردن مشروب بودن
رفتم تو اتاق کوچیک کلبه تا لباس عوض کنم
بعد از عوض کردن لباسم به سمت بیرون رفتم
همه داشتن می رقصیدن
یهو ..
ات ویو
های بیبی ها من ات هستم امروز تولدم هستش
یه دوست پسر به اسم جکسون
فکر کنم یادش رفته
بیخیال داشتم توی گوشی میچرخیدم که یهو گوشیم زنگ خورد
یونا؟
دوست صمیمیم
جواب دادم
یونا:هق ات توروخدا هق بیا کمکم کن
ات:چ.چیشده؟
یونا:هق دست یه خون آشام گیر افتادم
ات:ب.باشه لوکیشن بده
یونا:هق باشه
راستش میترسیدم ولی خب اون دوست صمیمی من هستش
لوکیشن رو داد
سوار ماشینم شدم و رفتم
داخل یه جنگل؟
کلبه؟
یاعلی
رفتم وارد کلبه شدم
در یهو باز شد همه جا تاریک بود....
ترسیدم
ات:ک.کسی بینجا نیست
یهو همه پریدن بیرون و گفتن
تولدت مبارک
جکسون:تولدت مبارک عشقم
ات:هق فکر کردم یادت رفته
بغلم کرد
یونا:تولدت مبارک باشه
ات:مرسی
وارد کلبه شدم همه درحال خوردن مشروب بودن
رفتم تو اتاق کوچیک کلبه تا لباس عوض کنم
بعد از عوض کردن لباسم به سمت بیرون رفتم
همه داشتن می رقصیدن
یهو ..
۲.۲k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.