Part 58
Part 58
ات بعد از پوشیدن لباسش دستی رویه گردنش کشید خنده ای کرد و یاده تهیونگ افتاد
شال گردنی رو دوره گردنش پیچید تا کسی گردنه آبی ات رو نبینن
از خیمه رفت بیرون همه مشغول ضبط لایو بدون ات هم رفت رویه صندلی نشست و اونا و تماشا میکرد چشم هایش همش رویه تهیونگ بود
_______
ضبط لایو تموم شده بود همه سوار ماشین ها شون شده بودن ات خواست سوار ماشینش بشه اما تهیونگ دستش رو گرفت
ات : چیکار میکنی
تهیونگ : نمیزارم رانندگی کنی هنوز حالت خوب نشده راستی چرا شال گردن بستی
ات چشم غره ای به تهیونگ رفت
ات : خودت خوب میدونی بخاطر چی
تهیونگ : میزاشتی همه ببینن متعلق به منی
ات : تهیونگ ....
تهیونگ : باشه باشه بریم سوار شیم
سوار ماشین شدن تهیونگ راننده ماشین شد درحال رانندگی دسته ات رو گرفت و همش می بوسیدش
ات : هواست یه رانندگیت باشه
تهیونگ : تا وقتی تو هستی رو چی میتونم هواسم رو بدم
ات خنده ای کرد و گفت
ات : عی نکن دیگه اینجوری وگرنه دیگه نمیزارم رانندگی کنی
تهیونگ : هرچی عشقم بگه
در تمام راه اون دونفر میگفتن و می خندیدن چه روزه زیبای بود بعد از یه سال بازم اون دونفر تونستن از تحه دلشون بخندن
رسیدن خونه تهیونگ
تهیونگ خواست پیاده شه اما ات نزاشت
ات : تا پارکینگ برو
تهیونگ : مگه تو نمیری
ات : برو برات سورپرایز دارم
تهیونگ کنجکاو ماشین رو برد پارکینگ از ماشین پیاده شدن و سوار آسانسور شدن ات طبقه آخر رو زد
تهیونگ : چرا داریم میریم طبقه آخر
ات به تیکه داد به دیوار گفت
ات : میفهمی
تهیونگ قدمی به ات نزدیک شد و ات رو بین دستاش و دیوار آسانسور گیر انداخت
تهیونگ : بازم نمیگی
ات : تهیونگ برو اون طرف الانکه آسانسور وایسته
تهیونگ : اشکالی نداره وایسته
همینکه آسانسور وایستاد و درش باز شد ات زود از تهیونگ فرار کرد و از آسانسور رفت بیرون
ات : بیا دیگه
تهیونگ به دنباله ات رفت ات همینجوری می رفت تا اینکه رسید به دره پنت هاوس
تهیونگ : اینجا چیکار میکنیم مشی اینجا زندگی میکنه
ات : آره از این به بعد قراره زندگی کنه
ات دره پنت هاوس رو باز کرد و وارده پنت هاوس شدن
ات رو به تهیونگ کرد و گفت
ات : از این به بعد قراره اینجا زندگی کنم
تهیونگ با تعجب به دور و بر نگاه میکرد خیلی پنت هاوس قشنگی بود انگار قصر بود
اسلاید 2 پنت هاوس
تهیونگ : تو پنت هاوس اینجا
ات : آره قراره تو یه ساختمان زندگی کنیم
ات قرار بود تو ساختمانی که تهیونگ و دوستاش آپارتمان دارن تو پنت هاوس همون ساختمان زندگی کنه
تهیونگ : آره اینجوری بیشتر میتونم ببینمت
ات :
ات تا خواست چیزی بگه گوشیش زنگ خورد
ات : آلو
ریو : خوبی چطور بود کمپ
ات : خوب بود اما
ریو : مطمئنم اتفاقاتی زیادی افتاده
ات : آره
ریو : باشه پس بیا کمپانی تا حرف بزنیم
ات : باشه
در این مدت که ات حرف میزد تهیونگ بهش خیره شده بود صدای مردی از پشته گوشی می اومد
تهیونگ
«این کیه که ات داره باهاش حرف میزنه چرا انقدر حرفاشون طول کشید »
ات بعد از اینکه گوشیش رو قطع کرد روبه تهیونگ کرد
ات : تهیونگ من باید برم
تهیونگ : این کی بود که باهاش حرف میزدی
ات : دوستم بود
تهیونگ : کدوم دوستت
ات : مگه تو از دوست به من میگی که من بگم
تهیونگ بوزخندی زد و گفت
تهیونگ : عشقه من و از این حرف ها
ات : آره دیگه عشقم اینجوریه
ات دست های تهیونگ رو گرفت و بوسه ای رو گونه هایش گذاشت
ات : خداحافظ عشقم
تهیونگ : اما من خداحافظی رو اینجوری نمیکنم اینجوری میکنم
تهیونگ لب هایش رو گذاشت رویه لب های ات
بعد از چند مین ات خواست از عشقش دور شه اما تهیونگ دست هایش رو دوره کمره ات حلقه کرد و اون رو بیشتر با خودش نزدیک کرد و دل از لب های ات نمی کند
ات هرکاری میکرد اما عشقش ازش دور نمیشد ات زد به شونه عشقش و این شد که عشقش لب هایش رو از لب های ات دور کرد
ات : خیلی بجنسی
تهیونگ : اگه دفعه بعد دوست رو ازم مخفی کنی خیلی بدی میبینی
ات خنده ای کرد و گفت
ات : ات مخفیش میکنم یجوریی هم مخفیش میکنم تا هیچوقت نمبینیش
ات بعد از این حرف خنده ای کرد و از پنت هاوسش رفت بیرون
تهیونگ : دختریه لجباز تو کی آنقدر لجباز شدی
تهیونگ بعد از رفتنه ات از اونجا خارج شد ........
ات بعد از پوشیدن لباسش دستی رویه گردنش کشید خنده ای کرد و یاده تهیونگ افتاد
شال گردنی رو دوره گردنش پیچید تا کسی گردنه آبی ات رو نبینن
از خیمه رفت بیرون همه مشغول ضبط لایو بدون ات هم رفت رویه صندلی نشست و اونا و تماشا میکرد چشم هایش همش رویه تهیونگ بود
_______
ضبط لایو تموم شده بود همه سوار ماشین ها شون شده بودن ات خواست سوار ماشینش بشه اما تهیونگ دستش رو گرفت
ات : چیکار میکنی
تهیونگ : نمیزارم رانندگی کنی هنوز حالت خوب نشده راستی چرا شال گردن بستی
ات چشم غره ای به تهیونگ رفت
ات : خودت خوب میدونی بخاطر چی
تهیونگ : میزاشتی همه ببینن متعلق به منی
ات : تهیونگ ....
تهیونگ : باشه باشه بریم سوار شیم
سوار ماشین شدن تهیونگ راننده ماشین شد درحال رانندگی دسته ات رو گرفت و همش می بوسیدش
ات : هواست یه رانندگیت باشه
تهیونگ : تا وقتی تو هستی رو چی میتونم هواسم رو بدم
ات خنده ای کرد و گفت
ات : عی نکن دیگه اینجوری وگرنه دیگه نمیزارم رانندگی کنی
تهیونگ : هرچی عشقم بگه
در تمام راه اون دونفر میگفتن و می خندیدن چه روزه زیبای بود بعد از یه سال بازم اون دونفر تونستن از تحه دلشون بخندن
رسیدن خونه تهیونگ
تهیونگ خواست پیاده شه اما ات نزاشت
ات : تا پارکینگ برو
تهیونگ : مگه تو نمیری
ات : برو برات سورپرایز دارم
تهیونگ کنجکاو ماشین رو برد پارکینگ از ماشین پیاده شدن و سوار آسانسور شدن ات طبقه آخر رو زد
تهیونگ : چرا داریم میریم طبقه آخر
ات به تیکه داد به دیوار گفت
ات : میفهمی
تهیونگ قدمی به ات نزدیک شد و ات رو بین دستاش و دیوار آسانسور گیر انداخت
تهیونگ : بازم نمیگی
ات : تهیونگ برو اون طرف الانکه آسانسور وایسته
تهیونگ : اشکالی نداره وایسته
همینکه آسانسور وایستاد و درش باز شد ات زود از تهیونگ فرار کرد و از آسانسور رفت بیرون
ات : بیا دیگه
تهیونگ به دنباله ات رفت ات همینجوری می رفت تا اینکه رسید به دره پنت هاوس
تهیونگ : اینجا چیکار میکنیم مشی اینجا زندگی میکنه
ات : آره از این به بعد قراره زندگی کنه
ات دره پنت هاوس رو باز کرد و وارده پنت هاوس شدن
ات رو به تهیونگ کرد و گفت
ات : از این به بعد قراره اینجا زندگی کنم
تهیونگ با تعجب به دور و بر نگاه میکرد خیلی پنت هاوس قشنگی بود انگار قصر بود
اسلاید 2 پنت هاوس
تهیونگ : تو پنت هاوس اینجا
ات : آره قراره تو یه ساختمان زندگی کنیم
ات قرار بود تو ساختمانی که تهیونگ و دوستاش آپارتمان دارن تو پنت هاوس همون ساختمان زندگی کنه
تهیونگ : آره اینجوری بیشتر میتونم ببینمت
ات :
ات تا خواست چیزی بگه گوشیش زنگ خورد
ات : آلو
ریو : خوبی چطور بود کمپ
ات : خوب بود اما
ریو : مطمئنم اتفاقاتی زیادی افتاده
ات : آره
ریو : باشه پس بیا کمپانی تا حرف بزنیم
ات : باشه
در این مدت که ات حرف میزد تهیونگ بهش خیره شده بود صدای مردی از پشته گوشی می اومد
تهیونگ
«این کیه که ات داره باهاش حرف میزنه چرا انقدر حرفاشون طول کشید »
ات بعد از اینکه گوشیش رو قطع کرد روبه تهیونگ کرد
ات : تهیونگ من باید برم
تهیونگ : این کی بود که باهاش حرف میزدی
ات : دوستم بود
تهیونگ : کدوم دوستت
ات : مگه تو از دوست به من میگی که من بگم
تهیونگ بوزخندی زد و گفت
تهیونگ : عشقه من و از این حرف ها
ات : آره دیگه عشقم اینجوریه
ات دست های تهیونگ رو گرفت و بوسه ای رو گونه هایش گذاشت
ات : خداحافظ عشقم
تهیونگ : اما من خداحافظی رو اینجوری نمیکنم اینجوری میکنم
تهیونگ لب هایش رو گذاشت رویه لب های ات
بعد از چند مین ات خواست از عشقش دور شه اما تهیونگ دست هایش رو دوره کمره ات حلقه کرد و اون رو بیشتر با خودش نزدیک کرد و دل از لب های ات نمی کند
ات هرکاری میکرد اما عشقش ازش دور نمیشد ات زد به شونه عشقش و این شد که عشقش لب هایش رو از لب های ات دور کرد
ات : خیلی بجنسی
تهیونگ : اگه دفعه بعد دوست رو ازم مخفی کنی خیلی بدی میبینی
ات خنده ای کرد و گفت
ات : ات مخفیش میکنم یجوریی هم مخفیش میکنم تا هیچوقت نمبینیش
ات بعد از این حرف خنده ای کرد و از پنت هاوسش رفت بیرون
تهیونگ : دختریه لجباز تو کی آنقدر لجباز شدی
تهیونگ بعد از رفتنه ات از اونجا خارج شد ........
۲۷۵
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.