زندگی بی رحمانه part4

زندگی بی رحمانه part4
که دیدیم تهیونگ و لانا نشسته بودن. ما هم رفتیم پیششون نشستیم.
ا/ت: چخبراا لانا؟
لانا: هیچی. به آرزوم رسیدم.
ا/ت: کدوم آرزو؟؟
لانا: همون که گفتم میخوام با همچین پسری باشم
ا/ت: اهااا ای دیونه.
تهیونگ: خانمای خوشگل منو کوک میریم برقصیم.
دخترا: باش.
ویو ا/ت
داشتم با لانا حرف میزدم که یکی دستمو گرفت و چسبوند به دیوار. وقتی به خودم امدم دیدم یک پسر غریبه داره منو می.. بو.. سه.. هولش دادم ولی تکون نخورد.
ویو کوک
دیدم که ا/ت نیست سرمو برگردوندم دیدم یک پسر داره می.. بو.. ستش رفتم از یقش گرفته و کشیدم اونور دست ا/ت رو محکم گرفتم و سوار ماشین کردم. ولی نشوندمش رو پاهام تو راه خونه بودیم که وسطای راه خوابش گرفت و سرشو گزاشت رو سینم. خیلی ناز خوابیده بود. وقتی رسیدیم خونه بیدارش کردم.
کوک: ا/ت عشقم بیدار شو رسیدیم.
ا/ت: باشش🥱😴
رفتیم بالا دست ا/ت و گرفتم و پرتش کردم رو تخت.
ا/ت: چیکار میکنی؟؟
کوک: میخوام تقاس امشبو پرداخت کنی.
ا/ت: چی؟؟ من نشسته بودم اون امد پیشم بزور.
کوک: دیگه دیگه😈😈
ویو ا/ت
کوک لباسامو پاره کرد و شروع کرد به بو.. سی.. دنم.
بعد از چند دقیقه از روم پاشد و لباساشو در اورد.
و...............

ادامه دارد........
شرط: ۶ لایک.. ۳ کامنت