فیک جدایی
پارت۴🍷
سونگمین راست میگفت..سنگینی نگاهشو میتونستم حس کنم..گرمم شده بود و کت رو لباسمو دراوردم..زیرش یه لباس مشکی بدون استین داشتم(همونی ک ۲ پارت پیش گذاشتم اسلاید سوم)..ناخداگاه سرمو اوردم بالا و ب هیونجین نگا کردم ک داشت با اخم نگام میکرد...از اینکه لباسمو دراوردم عصبی شده؟..خب اگه اینجوریه..پس بیا امشب حال کنیم مستر هوانگ
یجوری انگار از عصبانیت هیونجین انرژی گرفته بودم..دستمو دور گردن سونگمین انداختم و خم شدم و ته میز جونگینو نگا کردم
فلیکس:نمیخای تعریف کنی ت امریکا چیکارا کردی؟
جونگین:اوووو..هیونگ لباسشو دراورده
چانگبین:عجب بدنی..ب خودم رفته میدونستم
همه خندیدن..اون شب تصمیم گرفته بودم بدجور حال هیونجینو بگیرم و نقشم عملی شده بود..چیزایی ک رو مخش بود رو انجام دادم..خوردن زیاد الکل..بغل کردن بقیه..لباس باز..و با بقیه گرم گرفتن...از اینکه من همچین کاری بکنم متنفر بود..ولی الان با لذت این کارارو انجام دادم..رفتم دستشویی ک بعدش سونگمین اومد
سونگمین:مطمئنم الان هیونجینو ول کنن دهنتو سرویس میکنه
فلیکس:نمیتونه..چون من دیگ برا اون نیستم
سونگمین:وای تصور اینکه چه بلایی میتونه سرت بیاره مور مورم میکنه
فلیکس:بیخیالش
دستمو خشک کردم و رفتم بیرون..کتمو برداشتم
فلیکس:امشب خیلی خوش گذشت پسرا...دیگ پاشیم بریم فردا صب مگه قرار نیست بریم سفر؟
جیسونگ:راس میگه پاشید..پاشید جم کنید بریم
جونگین:هیونگ ت با من بیا بریم..میرسونمت
فلیکس:مرسی خوشگلم
با جونگین رفتیم سوار ماشین شدیم
جونگین:از چانگبین شنیدم رابطه ی تو با هیونجین خراب شده
فلیکس:اره درسته
جونگین:ولی امشب انگار بدجور هیونجینو تشنه نگه داشته بودی
فلیکس:اینطور بنظر میرسید؟
جونگین:از نگاهاش میشد فهمید..هیچکس جرئت نداشت نگاهت کنه وگرنه چشم غره میرفت..دیدی ک ت جمع اصن حرف نمیزد..فقط نگاهش رو ت بود
فلیکس:یکم اذیت کردنش حال میده
جونگین:وای به حالته اگه گیرت بیاره(با خنده)
فلیکس:حقشه..بیخیالش
رسیدیم خونه
جونگین:صبم میام دنبالت باهم بریم فرودگاه
فلیکس:اوکی ای انا..خدافظ
خدافظی کردم ک رفتم خونه..لباسامو عوص کردم و وسایلمو برا فردا جم کردم و گرفتم خابیدم تا صبح زود بیدار بشم..حالا ک هیونجینو عصبی کرده بودم حس بهتری داشتم و اون شب خاب دعوامونو ندیدم
صبح زود بیدار شدم..لباسامو عوض کردم و یچی خوردم تا حالم ت راه بد نشه..بعد از اون جونگین زنگ زد گفت جلوی دره..رفتم و سوار ماشینش شدم و تا فرودگاه باهم رفتیم..وقتی رسیدیم همه اونجا وایستاده بودم..از جمله هیونجین
سونگمین راست میگفت..سنگینی نگاهشو میتونستم حس کنم..گرمم شده بود و کت رو لباسمو دراوردم..زیرش یه لباس مشکی بدون استین داشتم(همونی ک ۲ پارت پیش گذاشتم اسلاید سوم)..ناخداگاه سرمو اوردم بالا و ب هیونجین نگا کردم ک داشت با اخم نگام میکرد...از اینکه لباسمو دراوردم عصبی شده؟..خب اگه اینجوریه..پس بیا امشب حال کنیم مستر هوانگ
یجوری انگار از عصبانیت هیونجین انرژی گرفته بودم..دستمو دور گردن سونگمین انداختم و خم شدم و ته میز جونگینو نگا کردم
فلیکس:نمیخای تعریف کنی ت امریکا چیکارا کردی؟
جونگین:اوووو..هیونگ لباسشو دراورده
چانگبین:عجب بدنی..ب خودم رفته میدونستم
همه خندیدن..اون شب تصمیم گرفته بودم بدجور حال هیونجینو بگیرم و نقشم عملی شده بود..چیزایی ک رو مخش بود رو انجام دادم..خوردن زیاد الکل..بغل کردن بقیه..لباس باز..و با بقیه گرم گرفتن...از اینکه من همچین کاری بکنم متنفر بود..ولی الان با لذت این کارارو انجام دادم..رفتم دستشویی ک بعدش سونگمین اومد
سونگمین:مطمئنم الان هیونجینو ول کنن دهنتو سرویس میکنه
فلیکس:نمیتونه..چون من دیگ برا اون نیستم
سونگمین:وای تصور اینکه چه بلایی میتونه سرت بیاره مور مورم میکنه
فلیکس:بیخیالش
دستمو خشک کردم و رفتم بیرون..کتمو برداشتم
فلیکس:امشب خیلی خوش گذشت پسرا...دیگ پاشیم بریم فردا صب مگه قرار نیست بریم سفر؟
جیسونگ:راس میگه پاشید..پاشید جم کنید بریم
جونگین:هیونگ ت با من بیا بریم..میرسونمت
فلیکس:مرسی خوشگلم
با جونگین رفتیم سوار ماشین شدیم
جونگین:از چانگبین شنیدم رابطه ی تو با هیونجین خراب شده
فلیکس:اره درسته
جونگین:ولی امشب انگار بدجور هیونجینو تشنه نگه داشته بودی
فلیکس:اینطور بنظر میرسید؟
جونگین:از نگاهاش میشد فهمید..هیچکس جرئت نداشت نگاهت کنه وگرنه چشم غره میرفت..دیدی ک ت جمع اصن حرف نمیزد..فقط نگاهش رو ت بود
فلیکس:یکم اذیت کردنش حال میده
جونگین:وای به حالته اگه گیرت بیاره(با خنده)
فلیکس:حقشه..بیخیالش
رسیدیم خونه
جونگین:صبم میام دنبالت باهم بریم فرودگاه
فلیکس:اوکی ای انا..خدافظ
خدافظی کردم ک رفتم خونه..لباسامو عوص کردم و وسایلمو برا فردا جم کردم و گرفتم خابیدم تا صبح زود بیدار بشم..حالا ک هیونجینو عصبی کرده بودم حس بهتری داشتم و اون شب خاب دعوامونو ندیدم
صبح زود بیدار شدم..لباسامو عوض کردم و یچی خوردم تا حالم ت راه بد نشه..بعد از اون جونگین زنگ زد گفت جلوی دره..رفتم و سوار ماشینش شدم و تا فرودگاه باهم رفتیم..وقتی رسیدیم همه اونجا وایستاده بودم..از جمله هیونجین
۳.۱k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.