پارت⁵³~
کوک که شیطنتش گرفته بود برگشت گفت:تاحالا شنیدی فرشته ای ادم بشه ...
جین: عاا ..ن
کوک: خب دیگ منم نمی خوام بشم ...همون فرشته خوبه..
ا/ت و جیمین به کوک نگاه میکردن و میخندیدن ..
کوک: اوووو....تاحالا خنده اقای پارک و ندیده بودم ...
شرمندمون میکنید تروخدا..
با حرف های کوک خنده ای ا/ت بیشتر می شد و جیمین یه لبخند روی لبش بود ...
جین: اییی بچه برو تا نیومدم
کوک: تهدید میکنی؟
جین: ن عمل میکنم
بعد رفت سمتشو گوشش و گرفت ...
جین : بیا بریم تا بهت نشون بدم
کوک: اییی هیونگ ول کن درد میکنه ...اخ اخ اخ(با دور شدنشون صدای کوک هم قطه شد )
ا/ت هنوز اثار خنده روی لباش بود و جیمین به چهره ا/ت خیره بود ...ا/ت برمیگرده تا به جیمین نگاه کنه کا نگاه خیرشو می بینه ...
ا/ت: اممم..چیزی شد
جیمین از حالت خیره بیرون اومد و گفت: خسته شدم ...از دراز کشیدن و نشستن یجا..
ا/ت: خب ..تو باید استراحت کنی..
جیمین: سخته ....ولی میشه اسونش کرد...
ا/ت: چطوری؟
جیمین: میشه.... تو هم بغلم بخوابی
ا/ت که توقع همچین چیزی نداشت یذره تعجب کرد که با دست جیمین روی کمرش از تعجب اومد بیرون و به دست جیمین نگاه کرد..با حرکت یواش دست جیمین یواش روی تخت خوابیده میشه و جیمینم بغلش می خوابه...جیمین دستشو به حالت نوازش روی موهای ا/ت میکشه و اروم میگه...
جیمین: کاری نمیکنم..قول میدم ...پیشم باش..تو بغلت حس ارامش دارم...
با این حرف ها اینگار از ترس ا/ت کم شد دستشو برد سمت صورت جیمین و گونش و نوازش کرد ...
جیمین دستشو برد سمت ا/ت و کشیدش توی بغلش و محکم به خودش فشارش داد ...ا/ت هم سرش و گذاشت روی قفسه سینه جیمین و اروم چشماش و بست ...
فلش بک پیش تهیونگ
تهیونگ ویو
ترمز و گرفت و دستی و خوابندم ..
تهیونگ: خب...شما برید منم برم ماشین و پارک کنم بیام ..
تهیون با لبخندی که از سر ذوق روی لبش بود سریع از ماشین پیاده شد و رفت سمت وستیل های بازی ...جولیا هم با لبخند از ماشین پیاده شد و سرش و میاره پایین از شیشه ماشین میگه: پس ما پی اون چرخ و فلک هستم..
تهیونگم یه لبخند میزنه و میگه: زود میام...
بعد با ماشین میره و جولیا هم میره سنت تهیون
جولیا ویو
رفتم سمت تهیون و دستم گداشتم روی زانوهام و یکم کوتاه شدم رو به تهیون با لبخند گفتم : خب خاله جون دوست داری اول چی سوار شی ..
تهیون: اونننن
بعد با دستای کوجیکش چرخ و فلک کوچیکی و اشاره کرد ...
به روش خندیدم و دستم و دراز کردم و گفتم : بزن بریم
با شوق دستم و گرفت ...
بعد از خریدن بلیط تهیون سوار یکی از کابین ها شد و چرخ و فلک به حرکت در اومد ...
از سر شوق هی دستای کوچیکشو برام تکون میداد و می خندید ..منم متقابلا دستم و براش تکون میدادم خنده عمیقی روی لبام بود ....یه دقه هم از سوار شدن تهیون به چرخ و فلک نگذشته بود که نگاه سنگین یکی و روی خودم حس کردم...
کامنت ۲۰۰😐😂
جین: عاا ..ن
کوک: خب دیگ منم نمی خوام بشم ...همون فرشته خوبه..
ا/ت و جیمین به کوک نگاه میکردن و میخندیدن ..
کوک: اوووو....تاحالا خنده اقای پارک و ندیده بودم ...
شرمندمون میکنید تروخدا..
با حرف های کوک خنده ای ا/ت بیشتر می شد و جیمین یه لبخند روی لبش بود ...
جین: اییی بچه برو تا نیومدم
کوک: تهدید میکنی؟
جین: ن عمل میکنم
بعد رفت سمتشو گوشش و گرفت ...
جین : بیا بریم تا بهت نشون بدم
کوک: اییی هیونگ ول کن درد میکنه ...اخ اخ اخ(با دور شدنشون صدای کوک هم قطه شد )
ا/ت هنوز اثار خنده روی لباش بود و جیمین به چهره ا/ت خیره بود ...ا/ت برمیگرده تا به جیمین نگاه کنه کا نگاه خیرشو می بینه ...
ا/ت: اممم..چیزی شد
جیمین از حالت خیره بیرون اومد و گفت: خسته شدم ...از دراز کشیدن و نشستن یجا..
ا/ت: خب ..تو باید استراحت کنی..
جیمین: سخته ....ولی میشه اسونش کرد...
ا/ت: چطوری؟
جیمین: میشه.... تو هم بغلم بخوابی
ا/ت که توقع همچین چیزی نداشت یذره تعجب کرد که با دست جیمین روی کمرش از تعجب اومد بیرون و به دست جیمین نگاه کرد..با حرکت یواش دست جیمین یواش روی تخت خوابیده میشه و جیمینم بغلش می خوابه...جیمین دستشو به حالت نوازش روی موهای ا/ت میکشه و اروم میگه...
جیمین: کاری نمیکنم..قول میدم ...پیشم باش..تو بغلت حس ارامش دارم...
با این حرف ها اینگار از ترس ا/ت کم شد دستشو برد سمت صورت جیمین و گونش و نوازش کرد ...
جیمین دستشو برد سمت ا/ت و کشیدش توی بغلش و محکم به خودش فشارش داد ...ا/ت هم سرش و گذاشت روی قفسه سینه جیمین و اروم چشماش و بست ...
فلش بک پیش تهیونگ
تهیونگ ویو
ترمز و گرفت و دستی و خوابندم ..
تهیونگ: خب...شما برید منم برم ماشین و پارک کنم بیام ..
تهیون با لبخندی که از سر ذوق روی لبش بود سریع از ماشین پیاده شد و رفت سمت وستیل های بازی ...جولیا هم با لبخند از ماشین پیاده شد و سرش و میاره پایین از شیشه ماشین میگه: پس ما پی اون چرخ و فلک هستم..
تهیونگم یه لبخند میزنه و میگه: زود میام...
بعد با ماشین میره و جولیا هم میره سنت تهیون
جولیا ویو
رفتم سمت تهیون و دستم گداشتم روی زانوهام و یکم کوتاه شدم رو به تهیون با لبخند گفتم : خب خاله جون دوست داری اول چی سوار شی ..
تهیون: اونننن
بعد با دستای کوجیکش چرخ و فلک کوچیکی و اشاره کرد ...
به روش خندیدم و دستم و دراز کردم و گفتم : بزن بریم
با شوق دستم و گرفت ...
بعد از خریدن بلیط تهیون سوار یکی از کابین ها شد و چرخ و فلک به حرکت در اومد ...
از سر شوق هی دستای کوچیکشو برام تکون میداد و می خندید ..منم متقابلا دستم و براش تکون میدادم خنده عمیقی روی لبام بود ....یه دقه هم از سوار شدن تهیون به چرخ و فلک نگذشته بود که نگاه سنگین یکی و روی خودم حس کردم...
کامنت ۲۰۰😐😂
۱۱۳.۶k
۲۶ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.