☆ دیدار دوباره ؟ ☆
☆ دیدار دوباره ؟ ☆
{ P ۶ }
و ادامه داد
ته : شایدم اره
ا/ت : زندگی خودته وای امید وارم بهترین چیز برات پیش بیاد " لبخند "
ته : مرسی
ا/ت : ها راستی منو سوهی میخواییم بریم خارج از کشور
تا تعجب پرسید
ته : برای همیشه؟؟؟ " یه کم نگران و تعجب "
ا/ت : اره ، دیگه این شهر برام مثل یه زندان شده ،دیگه نمیخوامش
ته : مث جوری که منو ترک کردی میخوای ، کشورتم ترک کنی ؟ " لبخند تلخ "
ا/ت : شاید اینو نفهمی ولی من هیچوقت ترکت نکردم ، هیچوقت
ته : چ...
میخواست حرفشو بزنه با صدای گوشیش حرفی قطع شد ، گوشیش،جواب داد و تو واضحه میتونستی صدای نینا رو از پشت تلفن بشنوی
نینا : الو عشقم ؟ امروز ازت خبری نبود نگرانت شدم
ته : الو یه کم کار داشتم
نینا : اوکی خونه یی ؟
ته : نه بیرونم
نینا : یااااا امشب قرار داشتیممم
ته : او یادم نبود ببخشید ، تو که کلید خونه رو داری برو خونه منم میام
نینا : اوکی عشقم بای
ته : بای
تلفن رو قطع کرد و تو گفتی
ا/ت : برو ، حتما نگرانت میشه
ته : باشه ، ولی بدون این مکالمه همینجا تموم نمیشه !
ا/ت : باشه " کلافه "
به خدمتکار گفتی تا بدرقه اش کنه ، همونطوری که روی صندلی بالکن نشسته بودی و فکر میکردی که خوابت برد .
" فردا صبح "
با تابیدن نور خورشید به پلک هات ، یه کم خودتو کش و قوس دادی که از درد گردنت آهی کشیدی .
حاضر شدی ، داشتی میرفتی پایین دنبال سوهی که در اتاقت زده شد
ا/ت : بیا تو
خدمتکار : خانم ، ارباب کار تون دارن
ا/ت : میتونی بری ، الان میرم
خدمتکار : چشم " تعظیم "
" اتاق پدرت "
☆ مدیونید فکر کنید حوصله ندارم کامل توضیح بدم 😌 ☆
پدرت : بیا بشین
روی صندلی نشستی که پدرت ادامه داد
پدرت : هفته ی بعد عروسی دختر دوستم ، نینا و نامزدش ، تهیونگه باید تا عروسیشون بمونی بعدش میتونی بری
نمیتونستی چیزی بگی ، نه میتونستی بگی اره نه میتونستی بگی نه .
یعنی واقعا باید میرفتی عروسی عشقت ؟
ادامه دارد ...
شرط پارت بعد
۲۰:« لایک ❤️
{ P ۶ }
و ادامه داد
ته : شایدم اره
ا/ت : زندگی خودته وای امید وارم بهترین چیز برات پیش بیاد " لبخند "
ته : مرسی
ا/ت : ها راستی منو سوهی میخواییم بریم خارج از کشور
تا تعجب پرسید
ته : برای همیشه؟؟؟ " یه کم نگران و تعجب "
ا/ت : اره ، دیگه این شهر برام مثل یه زندان شده ،دیگه نمیخوامش
ته : مث جوری که منو ترک کردی میخوای ، کشورتم ترک کنی ؟ " لبخند تلخ "
ا/ت : شاید اینو نفهمی ولی من هیچوقت ترکت نکردم ، هیچوقت
ته : چ...
میخواست حرفشو بزنه با صدای گوشیش حرفی قطع شد ، گوشیش،جواب داد و تو واضحه میتونستی صدای نینا رو از پشت تلفن بشنوی
نینا : الو عشقم ؟ امروز ازت خبری نبود نگرانت شدم
ته : الو یه کم کار داشتم
نینا : اوکی خونه یی ؟
ته : نه بیرونم
نینا : یااااا امشب قرار داشتیممم
ته : او یادم نبود ببخشید ، تو که کلید خونه رو داری برو خونه منم میام
نینا : اوکی عشقم بای
ته : بای
تلفن رو قطع کرد و تو گفتی
ا/ت : برو ، حتما نگرانت میشه
ته : باشه ، ولی بدون این مکالمه همینجا تموم نمیشه !
ا/ت : باشه " کلافه "
به خدمتکار گفتی تا بدرقه اش کنه ، همونطوری که روی صندلی بالکن نشسته بودی و فکر میکردی که خوابت برد .
" فردا صبح "
با تابیدن نور خورشید به پلک هات ، یه کم خودتو کش و قوس دادی که از درد گردنت آهی کشیدی .
حاضر شدی ، داشتی میرفتی پایین دنبال سوهی که در اتاقت زده شد
ا/ت : بیا تو
خدمتکار : خانم ، ارباب کار تون دارن
ا/ت : میتونی بری ، الان میرم
خدمتکار : چشم " تعظیم "
" اتاق پدرت "
☆ مدیونید فکر کنید حوصله ندارم کامل توضیح بدم 😌 ☆
پدرت : بیا بشین
روی صندلی نشستی که پدرت ادامه داد
پدرت : هفته ی بعد عروسی دختر دوستم ، نینا و نامزدش ، تهیونگه باید تا عروسیشون بمونی بعدش میتونی بری
نمیتونستی چیزی بگی ، نه میتونستی بگی اره نه میتونستی بگی نه .
یعنی واقعا باید میرفتی عروسی عشقت ؟
ادامه دارد ...
شرط پارت بعد
۲۰:« لایک ❤️
۳.۶k
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.