부분(۳)
"ات"
همینکه رفتم بیرون با امپراطور مین برخورد کردم
یونگی : با کی بودی ؟
با حرفش فقد خفه شدم و سرمو پایین انداختم
یونگی : برو بیرون
بدو رفتم بیرون
ات : ایششش...خودم میکشمت..
جیمین : خودم میکشمش
یونگی : مگه تو هم سن و سالشی ولش کن اون بچس
جیمین :...امم..عالیجناب
یونگی : هوم؟
جیمین : ۶ ماه ازم بزرگتره:|
یونگی بعد کمی مکث : از جلو چشام گم میشی یا نه
جیمین : خدافظ🥲
""""
ات : یا خدا اومد
ریختمو درست کردم تا اومد
نامه رو دستم داد و سوار اسب شدم
یونگی : تا گوجوسان ممکنه کلی طول بکشه..ولی قبل غروب باید اینجا باشی
ات : چ..چشم
سوار اسب شدم و رفتم سمت دروازه ها
ات : تا گوجوسان ممکنه کلی طول بکشه ولی قبل غروب اینجا باش..*ادا یونگیو درمیاره😐💨*
یونگی : اگه نمیخوای سرت از تنت جدا شه
ات : گوه خوردمممممم
از قصر دور شدم و همینطور فقد میزاشتم اسب بدوه که زود برسم
*بعد ۲ ساعت*
ات : خدایااا...چرا باید اینجا باشم..امپراطور اصن اعتنایی به حالم نمیکنه...اخه این کار به چه دردم میخوره...من یه خیاطم بخدا
یکی میاد میگه یه چی زده داره با خودش حرف میزنه
چند دقیفه گذشت که تو راه سرعتمو زیاد کردم یه مرد جلوم سبز شد
ات : جیغغغغغع از سر راه برو کنارررر
تقریبا یه میلیمتری پسره بودم که اسب ایستاد و پرت شدم اونطرف و سرم خورد به درخت
ات : ایییی سرممم کونمممم...ای تف تو روحت تخم سگ جلوتو نگا کن نمیبینی یه الاغ داره رد م....
شوگا : چی گفتی؟!
ات : امپراطور مین!؟ اما...چطور! داشتین تعقیبم میکردین ؟!
شوگا : چی زر میزنی بچه؟!
این خود امپراطور مینه! اما لباس کهنه و یه کلاه حصیری سرشه...ها؟..یلحظه صبر کن
ات : عالیجنابببببببب زخم چشمتون نیسسسس جیغغغغغ
یدفه دیدم یه سیلی اومد تو صورتم
شوگا : اینقد داد نزن بچه!..پس..از اون قصر کوفتی اومدی؟
ات :عاییی عالیجناب فراموشی گرفته
شوگا : میشه اینطور صدا نزنی
ات : اما...
شوگا : زهرمار..من اون یونگیه پفیوز گربه چصو نیستم
ات : هوییی با امپراطور مین درست صحبت کن...حالا تو کیی؟
شوگا : هوم؟
داشت یه جوری نگام میکرد یدفه چشماش گود شد...پشمام...یعنی داداش دوقلو امپراطور مینه؟
چقد شبیهن...دوقلو همسان...
یدفه گیره سرمو از موهام کشید
شوگا : این...اینو از کجا اوردی
ات : مال مامانمههههههه پسش بده!!!
شوگا : مامانت کی بود؟ اسمش چیه؟!!
انگار شوکه شده بود
ات : من چمیدونم کی بود...ابوجی راضی نمیشه بگه..فقد میدونم اسمش یئون هوا بود...
شوگا : یئون..هوا...*لبخند*
ات : میشناسیش؟
شوگا بعد کمی مکث : نه :>
ات : عی تف تو روحت
همینکه رفتم بیرون با امپراطور مین برخورد کردم
یونگی : با کی بودی ؟
با حرفش فقد خفه شدم و سرمو پایین انداختم
یونگی : برو بیرون
بدو رفتم بیرون
ات : ایششش...خودم میکشمت..
جیمین : خودم میکشمش
یونگی : مگه تو هم سن و سالشی ولش کن اون بچس
جیمین :...امم..عالیجناب
یونگی : هوم؟
جیمین : ۶ ماه ازم بزرگتره:|
یونگی بعد کمی مکث : از جلو چشام گم میشی یا نه
جیمین : خدافظ🥲
""""
ات : یا خدا اومد
ریختمو درست کردم تا اومد
نامه رو دستم داد و سوار اسب شدم
یونگی : تا گوجوسان ممکنه کلی طول بکشه..ولی قبل غروب باید اینجا باشی
ات : چ..چشم
سوار اسب شدم و رفتم سمت دروازه ها
ات : تا گوجوسان ممکنه کلی طول بکشه ولی قبل غروب اینجا باش..*ادا یونگیو درمیاره😐💨*
یونگی : اگه نمیخوای سرت از تنت جدا شه
ات : گوه خوردمممممم
از قصر دور شدم و همینطور فقد میزاشتم اسب بدوه که زود برسم
*بعد ۲ ساعت*
ات : خدایااا...چرا باید اینجا باشم..امپراطور اصن اعتنایی به حالم نمیکنه...اخه این کار به چه دردم میخوره...من یه خیاطم بخدا
یکی میاد میگه یه چی زده داره با خودش حرف میزنه
چند دقیفه گذشت که تو راه سرعتمو زیاد کردم یه مرد جلوم سبز شد
ات : جیغغغغغع از سر راه برو کنارررر
تقریبا یه میلیمتری پسره بودم که اسب ایستاد و پرت شدم اونطرف و سرم خورد به درخت
ات : ایییی سرممم کونمممم...ای تف تو روحت تخم سگ جلوتو نگا کن نمیبینی یه الاغ داره رد م....
شوگا : چی گفتی؟!
ات : امپراطور مین!؟ اما...چطور! داشتین تعقیبم میکردین ؟!
شوگا : چی زر میزنی بچه؟!
این خود امپراطور مینه! اما لباس کهنه و یه کلاه حصیری سرشه...ها؟..یلحظه صبر کن
ات : عالیجنابببببببب زخم چشمتون نیسسسس جیغغغغغ
یدفه دیدم یه سیلی اومد تو صورتم
شوگا : اینقد داد نزن بچه!..پس..از اون قصر کوفتی اومدی؟
ات :عاییی عالیجناب فراموشی گرفته
شوگا : میشه اینطور صدا نزنی
ات : اما...
شوگا : زهرمار..من اون یونگیه پفیوز گربه چصو نیستم
ات : هوییی با امپراطور مین درست صحبت کن...حالا تو کیی؟
شوگا : هوم؟
داشت یه جوری نگام میکرد یدفه چشماش گود شد...پشمام...یعنی داداش دوقلو امپراطور مینه؟
چقد شبیهن...دوقلو همسان...
یدفه گیره سرمو از موهام کشید
شوگا : این...اینو از کجا اوردی
ات : مال مامانمههههههه پسش بده!!!
شوگا : مامانت کی بود؟ اسمش چیه؟!!
انگار شوکه شده بود
ات : من چمیدونم کی بود...ابوجی راضی نمیشه بگه..فقد میدونم اسمش یئون هوا بود...
شوگا : یئون..هوا...*لبخند*
ات : میشناسیش؟
شوگا بعد کمی مکث : نه :>
ات : عی تف تو روحت
۵۸.۲k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.